ف غیرزمانی (تکالیف شمارش ذهنی، جستجوی تصاویر و رد گیری چرخان) زمانبندی را مختل می کنند اما عملکرد زمانی تنها در تکالیف مربوط به شمارش ذهنی کاهش می یابد نه در تکالیف دیگر. براون این عدم تقارن را با نظریه حافظهکاری بدلی (1986) تفسیر کرد. همانگونه که قبلا ذکر شد، این مدل دارای سه مولفه است؛ مجری مرکزی، و دو زیر ساختار (حلقه واجی و لوح دیداری-فضایی) که تحت کنترل مجری مرکزی هستند. حلقه واجی وظیفهاش حفظ و دستکاری اطلاعات واجی است و لوح دیداری-فضایی وظیفه حفظ و دستکاری اطلاعات بینایی را بر عهده دارد. مجری مرکزی بر سیستم توجه نظارت دارد و پنداشته میشود که مسئول کنترل و هماهنگی عملکرد زیر ساختارها باشد و همچنین فعالیت تکالیف همزمان را هماهنگ کند. براون با مشاهده تمام تکالیف غیرزمانی که موجب اختلال در عملکرد زمانی شدهاند، نتیجه گرفت وقتی که منابع مجری مرکزی بر اثر ایجاد هماهنگی بین تکالیف زمانی و غیرزمانی کاهش مییابد، زمانبندی به طور کلی آسیب میبیند. از طرفی دیگر، کاهش منابع مجری مرکزی که موجب هماهنگی بین تکالیف دوگانه میشود الزاما در عملکرد تکالیف جستجوی دیداری و ردگیری چرخان تاثیری ندارد زیرا هر دو این تکالیف به طور عمده در یکی از زیر ساختارها پردازش میشود و منابع مجری مرکزی کمتری به انها اختصاص مییابد. در حالیکه، تکلیف دوگانه شمارش ذهنی تاثیر بیشتری بر زمانبندی دارد، زیرا پنداشته میشود که حلقه واج شناختی و مجری مرکزی هر دو با هم به آن اختصاص مییابند. براون (1997) از مفهوم واحد نیاز و منابع توجه انتقاد کرد. از نظر او این مفهوم برای توضیح اثرات تداخلی نامتقارن مناسب نیست و به چارچوب بسیار پیچیدهتر از مدل دروازه توجه برای توضیح این امر مورد نیاز است. بر اساس مشاهده عدم تقارن در اثرات تداخلی تکالیف دوگانه، براون فرض میکند که پردازش اطلاعات زمانی به منابع در دسترس مجری مرکزی وابسته است. پنداشته میشود که منابع مجری مرکزی برای ایجاد هماهنگی بین تکالیف زمانی و غیرزمانی مورد نیاز هستند. مدل دروازه توجه برای بررسی بازههای زمانی میلی ثانیه و ثانیه کاربرد دارد، اما تا به حال پژوهشی در حد میلی ثانیه برای ارزیابی این مدل صورت نگرفته است و تنها برای بررسی بازههای زمانی طولانی بکار رفته است (دیوتک، 2004).
2-11 ادراک زمان در کودکان
زمان بعد اصلی از زندگی روزمره است که کودکان از همان ابتدا آن را تجربه میکنند. پژوهشها نشان میدهد که نوزادان چهار ماهه قادر به تشخیص طول زمان رویدادها هستند. به طور کلی، نتایج پژوهشها نشان میدهد که مکانیسم نرونی (سیستم ساعت) از همان سنین اولیه فعال است و کودکان قادر به ارزیابی زمان هستند. بنابراین، ایده سیستم ساعت نرونی از همان سنین اولیه کاربرد فعال دارد و این ایده سازگار با تغییرات وابسته به سن در پردازش زمان است. در حقیقت قضاوت زمانی تنها ناشی از ساعت درون نیست بلکه حاصل تعامل پیچیده فرآیندهای شناختی متفاوت است (ایوری، شلرف، 2008).
با وجود اینکه کودکان از همان ابتدا حس اولیه از زمان را دارند که بر اساس ویژگیهای عددی و قانون وبر است اما پژوهش ها نشان میدهد که قضاوت زمانی کودکان در طول کودکی بهبود مییابد. تغییرپذیری بین فردی در تمیز زمان در کودکان بالا است در حالیکه با افزایش سن این تغییرپذیری کاهش مییابد. وبر کودکان پنج ساله 3/0 و 31/0 است؛ درحالیکه در کودکان هشت ساله 21/0 و 23/0 می باشد. کاهش عدد وبر با بالا رفتن سن نشان دهنده افزایش حساسیت به زمان است (درویت-ولت، 2012).
چرا حساسیت کودکان به زمان پایین است؟
1- ناتوانی کودکان از بازداری پاسخهای حرکتی و تکانشگری آنها.
منظور از تکانشگری، انجام یک عمل بدون فکر و تامل در مورد نتیجه آن است. گلداستین (1998) تکانشگری را به 4 نوع طبقهبندی کرده است: 1- عمل بدون کنترل، بازداری و یا توقف؛ 2- عمل بدون تفکر یا ملاحظهگری، 3- عمل بدون پیشبینی و در نظر گرفتن پیامد؛ 3- عمل آنی و ناگهانی. تکانشگری از ویژگیهای عمده دوران کودکی محسوب میشود (درویت ولت، 2012).
2- بر اساس تئوری انتظار عددی (گیبون، 1977) منبع اصلی واریانس قضاوت زمانی کودکان به دلیل فرآیندهای ذخیره طول زمان در حافظه بلندمدت مرجع است اما بعضی پژوهشها این ادعا را بخصوص در مورد یادگیری تلویحی رد کردهاند. درچارچوب تئوری انتظار عددی پژوهش دلگادو و درویت ولت (2007) نشان داد که بازنماییهای مبهم زمان در حافظه مرجع ناشی از پردازش های حافظه بلند مدت نیست بلکه علت اصلی تغییرپذیری کودکان در بازنمایی زمان ممکن است به دلیل مشکل کودکان در رمزگشایی زمان باشد (درویت ولت، 2012).
3- بیشتر پژوهشها، پردازش زمانی دقیق را وابسته به توجه و حافظهکاری میدانند. مسلم است که مکانیسم کنترل توجه کودکان سالم محدود است و توجه آنها به راحتی توسط عوامل مزاحم و نامربوط با تکالیف زمان منحرف میشود. ضعف آنها در حفظ انتخابی توجه به محرک مورد نظر، نادیده گرفتن اطلاعات مزاحم و حفظ اطلاعات در حافظهکاری ممکن است موجب قطع یا انحراف در رمزگشایی زمان شود. پژوهشها نشان داد که جنبههای مختلف توجه و عملکردهای اجرایی (ظرفیت حافظهکاری، بازداری و …) می تواند منبع اصلی تغییرات وابسته به سن در بازنماییهای زمان باشد اگر چه نمیتوان مسئله ساعت درون را نادیده گرفت (درویت ولت، 2012).
گذر از قضاوت زمانی تلویحی به آشکار در دوران کودکی
در سه سالگی کودکان قادر به حرفزدن میشوند و دستورالعمل ها را میفهمند. در این سن به تدریج اساس قضاوت زمانی تغییر میکند و گذر از قضاوت زمانی تلویحی به آشکار شروع میشود. با وجود این، از سنین 3 تا 6 سالگی کودکان هنوز از گذر زمان ناآگاه هستند و قضاوت زمان در انها وابسته به رویداد یا زمینه، حالتهای عاطفی و فیزیولوژیکی و اطلاعات غیرزمانی است. به عنوان مثال: کودکان زمان را با حرکت ماشین، یا درخشندگی نور و یا براساس میزان تلاششان در انجام یک فعالیت قضاوت میکنند. کسب دانش درباره زمانبندی آشکار (مفهوم زمان) درحدود 7 سالگی، به کودکان کمک میکند تا از اهمیت زمان در موقعیتهای جدید آگاه شوند و هشیارانه از راهبردهای قضاوت زمانی استفاده کنند. پوتاس، درویت، جاکوت و وردن (1990) نشان دادند که اکثرکودکان زیر ده سال، به طور ارادی و هشیارانه از راهبردهای زمانبندی آشکار استفاده نمیکنند.
2-12 نوروسایکولوژی ادراک زمان
شناسایی یک حس اولیه که مسئول پردازش زمان باشد بسیار سخت است زیرا هیچ سیستم حسی برای اطلاعات زمانی همانند اطلاعات بینایی یا شنوایی وجود ندارد و اینکه یک توافق مشخصی درباره این نیست که آیا ادراک زمان بر اساس مکانیسم نرونی خاص انجام میگیرد یا اینکه فعالیت پویای مجموعهای از نرونها موجب رمزگشایی زمان میشود. اکثر محققان با هم توافق دارند که قضاوت زمانی در یک منطقه خاص مغز انجام نمیگیرد، بلکه وابسته به تکلیف زمانی، مناطق متفاوتی از مغز در ادراک زمان دخیل هستند (درویت ولت،2012).
در مدل پردازش اطلاعاتی گیبسون (1977) پنداشته میشود که قضاوت زمانی محصول تعامل بین 1- سیستم ساعت درونی است که نبضهایی در جهت بازنمایی زمان انتشار میکند، 2- فرآیند حافظه که کارش ذخیره طول زمان مربوطه است، 3- فرآیند تصمیمگیری و 4- فرایند توجه که آغاز و پایان پردازش زمانی را مشخص میکند و همچنین جریان اطلاعات زمانی را نظارت میکند (توماس، ویور، 1975 ؛ زاکای، 1989). هنوز کاملا مشخص نیست که کدام مناطق مغز مربوط به مولفه ساعت هستند. اما اولین پژوهشهای نوروساینس درباره زمان، سیستم دوپامینرژیک و ساختار عقدههای پایه، قشر مخطط( هسته دمی و پوتامن) و جسم سیاه را به عنوان مناطق اصلی بررسی کردند (پوتاس، 2008). بررسی بیماران پارکینسون نشان داد که تباهی انتشار دوپامین در عقدههای پایه موجب اختلال در زمانبندی این بیماران در تکالیف ادراکی و حرکتی زمانی میشود (هارینگتون، 2011).
در ابتدا سیستم دوپامینرزیک جسم سیاه به عنوان ساعت نبضساز-شمارشگر توضیح داده شد. بر طبق مدل نبضساز-شمارشگر (تریزمن، 1963؛ گیبسون، 1984)، نقش نبضساز به جسم سیاه استناد میشود، جسم سیاه توسط دوپامین نبضها را به جسم مخطط (شمارشگر) رها میکند (مک، 1996). در چندین دهه اخیر، در بیشتر پژوهشهای ادراک زمان از روش تصویربرداری (PET، FMRI) استفاده شده است. تصویر برداریها فعالیت جسم مخطط، منطقه حرکتی فرعی، مخچه، کرتکس پیش پیشانی پشتی-جانبی راست (DLPFC)، کرتکس پیش پیشانی جلویی-تحتانی، کرتکس آهیانه ای راست، کرتکس اینسولار به عنوان مناطق کلیدی در تکالیف زمانی آشکار کرده است. بعضی از پژوهشها پیشنهاد کردهاند که مخچه در ادراک بازههای زمانی زیر یک ثانیه درگیر است.
فراتحلیل 41 پژوهش تجربی از تصویربرداری مغز در رابطه با ادراک زمان که توسط وینر، ترکلتاب و کاسلت (2010) انجام شد، نشان داد که بسته به نوع تکالیف زمانی (حرکتی و ادراکی) و نوع بازه زمانی ( کمتر یا بیشتر از یک ثانیه) فعالیت شبکه نرونی تغییر میکند. مناطق قشری فعال در بازههای زمانی زیر یک ثانیه، هم در تکالیف حرکتی و هم ادراکی مخچه، منطقه حرکتی فرعی، قشر پیشپیشانی و آهیانهای، هستهدمی، پوتامن و اینسولا است. مناطق فعال در بازههای زمانی طولانی، منطقه حرکتی فرعی، قشر پیش پیشانی و اینسولا هستند. بیشترین تفاوت در بازههای کوتاه و طولانی مربوط به قشر پیشپیشانی راست است. پژوهشها نشان داد که آسیب به منطقه پیشپیشانی راست بیشتر موجب اختلال در تمیز بازههای طولانی میشود تا کوتاه (منگلز، اوری و شیمیزو، 1998). بنابراین، بر اساس این فراتحلیلها، وینر (2010) تنها دو لایه مشترک در تمام تکالیف زمانی شناسایی کرد؛ منطقه حرکتی فرعی و قشر پیشپیشانی راست. اما مسئله این است که نقش این ساختارها تنها منحصر به زمان نیست. مناطق پیشپشانی (IFC و DLPFC) مناطقی هستند که در حفظ توجه به زمان و نگهداری اطلاعات در حافظهکاری مسئول هستند (کول، 2004). نقش قشر پیشپیشانی در توجه و عملکرد اجرایی محرز شده است (فاستر، 2002). پژوهشهای بسیاری نشان داده است که قشر پیشپیشانی در پردازشهای سطوح بالا نقش دارد و در تکالیفی که نیازمند کنترل توجه و یا دستکاری اطلاعات در حافظهکاری هستند، کرتکس پیشپیشانی با قشر مخطط ارتباط برقرار میکند (بانگ، رایت، 2007). منطقه فرعی حرکتی مغز با زمانبندی حرکتی در ارتباط است اما بعضی پژوهشها نشان داد که این منطقه در تکالیف خالص زمانی نیز نقش دارد (ماکار، 2002). ماکار پیشنهاد کرد که منطقه حرکتی فرعی نقش شمارشگر زمانی را بازی میکند و همچنین در پردازش زمان نیز دخیل است. علاوهبرآن، منطقه حرکتی فرعی در برنامه ریزی توالی حرکتی در حافظه کوتاه مدت و انطباق حرکت در زمان نقش دارد (روبیا به نقل از درویت ولت،2012).
آگاهی از گذر زمان به طور اجتناب ناپذیری با حافظه آمیخته شده است. این امر فقط درباره یادآوری خاطرات گذشته صدق نمیکند، گاهی ما باید شروع یک رویداد را به خاطر آوریم تا طول زمان آن را قضاوت کنیم. بیشتر مدلهای مربوط با زمان، ارتباط بین زمان و حافظه را مشخص کردهاند. تئوری انتظار عددی مهمترین آنها در سی سال اخیر است. در تئوری انتظار عددی، حافظهکاری نقش یک شمارشگر را دارد که نبضهای رها شده از یک نبضساز نرونی فرضی را در خود جمع میکند. پژوهشها نشان دادهاند که سیستمهای مغزی یکسانی در حافظهکاری و ادراک زمان دخیل هستند. از جمله این مناطق مغزی، سلولهای پیشپیشانی پشتی – جانبی هستند، این درگیری دوگانه سلولهای پیشپیشانی در هر دو فرآیند تحت تاثیر دوپامین هستند.
این یافتهها نشان میدهند که وابسته به کوتاه و بلند بودن بازههای زمانی، مکانیسمها و مناطق مختلفی از مغز درگیر است. منظور از مکانیسم، مکانیسمهای شناختی (قضاوت زمانی آشکار) و اتوماتیک (قضاوت زمانی تلویحی) است. مکانیسم اتوماتیک برای اندازهگیری بازههای زمانی کوتاهتر از یک میلی ثانیه است. مکانیسمهای شناختی (شامل توجه و حافظه کاری) در اندازهگیری بازههای زمانی طولانیتر نقش دارد (لویس و میال، 2006).
2-13 فرضیههای مرتبط با ظرفیت حافظهکاری و ادراک زمان
تحقیقات اندکی در رابطه با ارتباط حافظهکاری و ادراک زمان انجام گرفته است. یکی از مهمترین تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است، مربوط به برادوی و انگل (2011) است. آنها رابطه حافظهکاری و بازتولید طول زمان را در بزرگسالان طی چندین فرضیه مطرح کردند که عبارتند از:
1- برانگیختگی: بر اساس مدل ساعت-شمارشگر، سطح پایین برانگیختگی موجب میشود که ساعت، نبضهای اندکی رها سازد و در نتیجه طول زمان کوتاهتر برآورد شود. با اندازهگیری اتساع مردمک چشم، معلوم شده است که افراد با ظرفیت حافظهکاری پایین، سطح خط پایه برانگیختگی پایینتری در مقایسه با افراد با ظرفیت حافظهکاری بالا دارند. بنابراین، فرضیه برانگیختگی پیشبینی میکند که بازتولید زمانی افراد با ظرفیت حافظهکاری پایین، باید از بازتولید افراد با ظرفیت حافظهکاری بالا کوتاهتر باشد.
2- انحراف توجه: پیشبینی میشود که انحراف توجه از طول زمان باعث میشود که زمان کوتاهتر درک شود. افراد با حافظهکاری پایین بیشتر مستعد حواسپرتی هستند (انزورث، 2011). همانند فرضیه برانگیختگی، فرضیه انحراف توجه شدید، پیشبینی میکند که بازتولید افراد با ظرفیت حافظهکاری پایین باید کوتاهتر از بازتولید افراد با ظرفیت حافظهکاری بالا باشد. اما انحراف توجه یا توزیع توجه همیشه موجب برآورد کوتاه زمان نمیشود. گاهی آن را بسیار متغیر میسازد (براون، 1997، 2006). بنابراین، فرضیه انحراف توجه ضعیف پیشبینی میکند که بازتولید افراد با حافظهکاری پایین در مقایسه با افراد با ظرفیت حافظهکاری بالا بسیار متغیر است.
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
3-قدرت تحلیل زمان:رامسایر و همکارانش این فرضیه را برای توضیح تفاوتهای فردی هوش ارائه کردند (رامسایر و برندلر، 2002). اخیراً این فرضیه برای توضیح تفاوتهای فردی ظرفیت حافظهکاری نیز بکار میرود (تروچ، راماسایر، 2009). . براساس این فرضیه، فعالیت شدید نرونهای صعودی موجب میشود که ظرفیت حافظهکاری افراد بالاتر و هوش آنها بیشتر باشد. بر اساس فرضیه قدرت تحلیل شدید زمان، پیشبینی میشود که افراد با حافظهکاری پایین، کندتر و آهستهتر از افراد با حافظهکاری بالا اطلاعات زمانی را پردازش کنند. درنتیجه، بازتولید زمانی آنها خیلی کوتاهتر خواهد بود. اما همیشه ظرفیت پایین حافظهکاری موجب پردازش آهسته اطلاعات نمیشود گاهی موجب ناهماهنگی در پردازش میشود. بنابراین، فرضیه قدرت تحلیل ضعیف زمانی، پیشبینی میکند که بازتولید زمانی افراد با ظرفیت حافظهکاری پایین اگر کوتاهتر نباشد حتما بسیار متغیر خواهد بود.
4-کنترل شناختی زمان: لویس و میال (2006 و 2003) مشخص کردند که اطلاعات زمانی زیر یک ثانیه به طور اتوماتیک و با فرآیندهای سطح پایینتر مغز پردازش میشوند اما اطلاعات زمانی بالای یک ثانیه با سطوح بالاتر مغز و فرآیندهای شناختی پردازش میشوند. بنابراین، فرضیه کنترل شناختی زمان پیشبینی میکند که ظرفیت حافظهکاری تنها در بازتولید طول زمانهای فراتر از یک ثانیه تاثیر دارد.
5- در هم آمیختگی حافظه: بررسی بازتولید زمانی افراد مبتلا به پارکینسون که مصرف دارو نداشتند نشان داد، وقتی که بازههای کوتاه و بلند با هم در یک تکلیف آزمایش میشوند، آنها بازههای کوتاهتر (8 ثانیه) را طولانیتر اما بازههای طولانی (21 ثانیه) را کوتاهتر برآورد میکنند. این الگو قانون وروردت نامیده شد. اما در بیمارانی که دارو مصرف میکردند چنین اتفاقی پیش نیامد (لژیون و وردن، 2009). همچنین این پدیده را “اثر مهاجرت” یا بازگشت به میانگین نیز میگویند. آنها علت این امر را در هم آمیختگی محتوای حافظه مرجع

