
والدین کودکان مبتلا به این اختلال ، اشاره میکنند . کانر از « کمال جویی مفرط والدین » سخن به میان میآورد و آدامز ( 1972 ) آنها را والدینی نامنعطف ، قراردادی و واجد دو سو گرایی در ارتباط با فرزندانشان میدادند . مولفان دیگری ، روان آزردگی وسواس را در چرخهی موروثی روانگسیختگی قرار میدهند و برخی دیگر نیز آن را با روان گسستگی آشفتگی – افسردگی مرتبط میسازند . و بالاخره ، پارهای نیز همخوانی یا تداعی بین نشانههای وسواس – بیاختیاری و بیماریهای عضوی را متذکر شدهاند . به عنوان مثال به وجود همبستگی بین اختلالهای وسواسی و صرع از یکسو ، و اختلالهای وسواسی و آسیبهای سیستم سیستم خارج هرمی از سوی دیگر ، اشاره شده است .
روابط بین تیکها ، تکرارهای بیاختیار و بیماری کره نیز مورد بحث قرار گرفته است . بدون آنکه بتوان تیکها را معادل روان آزردگی وسواس دانست باید گفت که بخصوص در مورادی که مبارزهای اضطراب آمیز پیش از برون ریزی حرکتی در فرد به وقوع میپیوندد غالبا تیک ها با رگههای رفتار وسواسی همراهند .
به طور خلاصه میتوان گفت که نشانهشناسی وسواس میتوان در خلال تحول در چهارچوب پارهای از سازمان یافتگیهای مرضی دیگر قرار گیرد ، پیش از یک از هم پاشیدگی پسیکوزی مشاهده شود و یا به منزله یک مکانیزم دفاعی علیه پسیکوز به کار افتند . ضمن آنکه برخی از مولفان ( جیانوتی و بولیا ، 1972 ) عقیده دارند که در خلال بروز اختلال وسواس – بیاختیاری ، همواره باید امکان وجود افسردگی بنیادی شخصیت در نظر گرفته شود .
به طور کلی ، مهمترین تبیینهایی را که در این قلمرو ارائه شدهاند میتوان به چهار گروه عمده تقسیم کرد : تبیینهای روان – پویشی ، شناختی – رفتاری ، الگوهای زیستشناختی و دیدگاه رفتار شناسی طبیعی .
4-1 دیدگاه روان – پویشی
به عقیده فروید و پیروانش ، اختلالهای وسواس – بیاختیاری مانند اختلالهای اضطرابی دیگر ، هنگامی بروز میکنند که ترس از برانگیختتگیهای آزار گرانه و خصمانه بُن ، مکانیزمهای دفاعی را به منظور کاهش اضطراب بر میانگیزند . کشاننده های بُن به صورت افکار وسواسی و مکانیزمهای دفاعی به شکل اعمال بیاختیار متجلی میشوند . به عنوان مثال اگر فردی مورد هجوم دائم افکار جنسی منع شده قرار گیرد ممکن است براساس شستشوی مکرر خود و یا اجتناب نظامدار از هر نوع مکالمهای که دارای محتوای جنسی است ، با این افکار مقابله کند .
فروید بر این باور است که است که یکی از سرچشمه های سازمانیافتگی وسواس این است که درجهی تحول یافتگی « من » فراتر کشانندههایی باشد که « من » آنها را نفی میکند و در این صورت ، فرد معمولا ار مکانیزمهای دفاعی مجزاسازی ، امحاء و تشکیل واکنشی سود میجوید .
آنهایی که به مکانیزم مجزاسازی متوسل میشوند افکار ناخوشایند و ناخواسته را از خود نمیدانند و به آنها به منزله محتوای بیگانهای مینگرند . مجزا سازی روشی است که به منزوی کردن یک فکر یا یک رفتار میپردازد ، به گونه ای که ارتباط آن را با چهارچوب عاطفی ، افکار دیگر و بقیه زندگی فرد ، قطع میکند و هرگونه همخوانی بین یک فکر و بقیه دستگاه روانی را درهم میشکند . این مکانیزم موجب میشود تا از سرکوبگری اجتناب شود ، البته به این شرط که بار عاطفی تجسم کاملا از بین برود و عاطفه بتواند راه حل دیگری برای خود بیابد و به عنوان مثال ، بر روی یک تجسم دیگر جابهجا شود .
کسانی که از مکانیزم امحاء سود میجویند به اعمالی دست میزنند که کشانندههای ناخوشایند را خنثی کنند . امحاء یک مکانیزم دفاعی است که براساس آن ، فرد به گونه ای عمل میکند که انگار افکار ، سخنان ، حرکات و اعمال گذشته وی هرگز به وقوع پیوستهاند . اما افرادی که به مکانیزم تشکیل واکنشی متوسل مسشوند نوعی سبک زندگی را بر میگزینند که با کشاننده سرکوب شده آنها متضاد است و به منزله واکنشی علیه آن محسوب . به عبارت دیگر ، تشکل واکنشی یک ضد – سرمایه گذاری در یک عنصر هشیار است که با سرمایه گذاری ناهشیار در تضاد است . مثلا مهربانی و ایثار نسبت به دیگران مینواند پارسنگ کشانندههای پرخاشگرانهی سرکوب شده باشد.
فروید عقیده دارد که در خلال مرحله مقعدی ( تقریبا در حدود دو سالگی ) پارهای از کودکان ، خشم و شرم گستردهای را تجربه میکنند که مبارزه بین بُن و من را دامن میزند و زمینه را برای کنشوری وسواس – بیاختیاری فراهم میکند . در خلال این دامن میزند و زمینه را برای کنش وری وسواس – بیاختیاری فراهم میکند . در خلال این دوره از زندگی ، لذت روانی – جنسی کودکان ناشی از عمل دفع است در حالی که در همین زمان ، والدین آنها برای یاددهی مهار عمل دفع ، بیشترین سعی خود را میکنند و میخاهند به کودکان بیاموزند که چگونه لذت مقعدی را به تاخیر بیندازند . اگر والدین به صورت زودرس و به گونهای شتابزده یاددهی تمیزی را انجام دهند ، کودکان خشم را تجربه می کنند و برانگیختگیهای پرخاشگرانه بُن گسترش مییابند ؛ برانگیختگیهای که به صورت رفتارهای ضد اجتماعی مانند کثیف کردن دائم خود ، تخریب گری ، ریخت و پاش و غیره متجلی میشوند .
در صورتی که والدین براساس فشار تحمیل بیشتر بر کودک ، این پرخاشگری را تقویت کنند ، احساسات شرم ، گنهکاری و آلوده بودن در کودک ایجاد میشوند ، برانگیتگیهای پرخاشگرانه به صورت گرایش به مهارکردن آنها در آیند و تمایل به آلوده کردن ، جای خود را به گرایش به مهار کردن و تمیز بودن میدهند . و این تعارض بین بُن و من میتواند در سرار زندگی ادامه یابد و خصیصه مقعدی با خطوط سه گانه آن یعنی ترتیب ، اقتصاد و سرسختی را تشکیل دهد . وجود این خصیصهها بخوبی متمایز کردنی است و نخستین قلمرویی است که وجود همبستگیهایی بین رگههای خلقی و شهوت گرایی وابسته به ناحیه شهوتزا در آن ، توسط فروید نشان داده شده است . مرحله مقعدی با اکتساب مهار عضلانی اسفنکترها مطابقت دارد و یکی از وهلههای مهم تفرد را تشکیل میدهد ، چراکه در این مرحله ، کودک مختار است محتوای رودهای خود را دفع یا حفظ کند . آموزش براساس توجهی که به این ناحیه معطوف می کند و اشاره ضمنی به آلودگی آن ، به افزایش خصیصه شهوت زا منجر میشود . این امر ، اثر مهمی در شکل گیری خلقی میگذارد و پایداری امیال وابسته به این شهوت گرایی را در پی دارد . سرمایه گذاریهایی که به منظور مقابله با کشاننده سرکوب شده به راه میافتند ، از خصوصیات این مرحلهاند .
به طور کلی میتوان گفت که این تبیین فرویدی ، مستلزم پذیرفتن فرضیهای است که بر اساس آن ، بسیاری از افراد مبتلا به اختلال وسواس – بیاختیاری دارای والدینی انعطاف ناپذیر و فزون طلب هستند . در حالی که بیشتر تحقفیقات انجام شده در این قلمرو ، از چهارچوب تجربی مطلوبی برخوردار نیستند ( فیتز ، 1990 ) و تاریخچهی زندگی بسیاری از کسانی که دارای چنین اختلالی هستند با آنچه فروید توصیف میکند ، متفاوت است .
آنا فروید بر این باور است که میل مفرط کودک به نظم و نظافت ، وجود آیینها و تشریفات خوابیدن و به طور کلی همهی رفتارهایی که در قطب مخالف کثیف کردن ، خود را آلوده کردن و یا ویرانگری قرار میگیرند ، در خلال یادر وهلههای پایانی مرحلهی مقعدی در غالب کودکان متجلی میشوند ، اما چنین تظاهرات آیینی و بیاختیار به محض گذار از کشانندهها یا مواضعی از « من » که با آنها مرتبط هستند ، از بین میروند . با این حال ، تظاهرات وسواسی بهنجار و موقت به هنگام وقوع سرمایه گذاری لیبیدویی مفرط در خلال مرحلهی « آزار گری – مقعدی » ، به منزله یک تهدید مرضی دائم محسوب میشوند . به عنوان مثال ، تاکید مفرط والدین در مورد شستن دستها یا دربارهی نگفتن کلمات رکیک و جز آن ، هنگامی که در تضاد با به کار بردن کلمات مستهجن یا پاره ای از رفتارهای ناپخته کودک قرار میگیرد ، به خصیصههای مرحلهی مقعدی شکل میبخشد و منبع احتمالی تثبیت در این مرحله میشود .
اما آنا فروید خاطر نشان میسازد که بازخورد معکوس مادر یعنی موافقت با همهی خواستههای کودک نیز میتواند به تثبیت در این مرحله بیانجامد . بدین ترتیب است که کودک معمولا پس از چند تجربه تهدید کنندهی مرحله احلیلی ، به مرحله آزارگریمقعدی باز میگردد و تنها چنین واپس رویهایی ، همراه با مکانیزمهای دفاعی که علیه آنها برانگیخته میشوند و شکل گیری مصالحههایی که از آنها منتج میشود به ایجاد یک هستهی مرضی وسواس واقعی و دوام دار میانجامد.
لبوویسی و دیاتکین ( 1957 ) عقیده دارند که پارهای از اعمال بیاختیار دورهی دوم کودکی گذرا و فاقد اضطراباند و میتوان عملا آنها را بهنجار دانست . آیینهای زودرس که همزمان با پیشرفتهای حرکتی و کلامی در کودک مشاهده میشوند ، ترجمان نخستین ساخت پذیری « من » کودک هستند . مع هذا میتوانند براساس پارهای روابط با یک مادر مضطرب و کمال جو ، به صورتی مرضی شرطی شوند . اما هنگامی که والدین بتوانند ایمنی را در کودک ایجاد کنند ، نشانه ها از بین میروند . ولی در کنار آیینهای بهنجار میتوان میتوان در همین مرحله ، شاهد نشانهشناسی وخیمتری بود که یادآور ساختار پیش – نورزی یا پیش – پسیکوزی است . در چنین مواردی ، اضطراب شدیدی بر جدول بالینی سایه میافکند ، خیالبافهای پیش تناسلی توحید نایافته آشکار میشوند وقطع دوام دار تماس مشاهده میشود .
موضوعگیریهایی که در سطور پیشین به آنها اشاره شده توسط همهی نظریه پردازان روان – پویشی پذیرفته نشدهاند . به عنوان مثال ، نظریه پردازان روابط موضوعی از زاویهای دیگر به تبیین اختلالهای وسواس – بیاختیاری پرداختهاند و بر این باورند که وجود مشکلات ارتباطی در سالهای نخستین زندگی ، میتواند در دیدگاهی که فرد نسبت به جهان دارد ، نوعی « دوپارگی » ایجاد کند . این باور که افکار ، هیجانها ، اعمال یا اشخاص کاملا خوب یا کاملا بد هستند ، افراد را وادار میکند تا با توسل به وسواسها ، جنبههای افکار یا احساسات خود را تحمل کنند ( اوپنهایم و روزن برگر ، 1991 ) .
از زاویهای دیگر ، برخی از نظریه پردازان « روانشناسی من » عقیده دارند که برانگیختگیهای پرخاشگرانه کسانی که دارای این اختلال هستند ، بیش از آنکه از تجربههای پیش پا افتاده آموزش نظافت ناشی شود ، منعکس کننده نیازهای تحقیق نایافته بیان خویشتن و یا کوششهایی به منظور غلبه بر احساسات آسیب پذیری یا نا ایمنی است ( سالزمن ، 1968 ؛ اریکسن ، 1963 و دیگران ) . اما باید گفت که این نظریه پردازان نیز دربارهی وجود برانگیختگیها در افراد مبتلا به وسواس – بیاختیاری با فروید توافق دارند .
به طور کلی ، به رغم تبیینهای متفاوت ، نظریه پردازان روان پویشی دربارهی این نکته اتفاق نظر دارند که رفتارهای وسواسیای که کودک آنها را به منزله تنها وسیله تضمین ثبات و انسجام محیط و شیوهی احساس فردیتی که با خطر از هم پاشیدگی مواجه است ، تلقی میکند ، از دیدگاه اقتصادی دارای معانی متفاوتی هستند و با در نظر گرفتن :
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
فراونی رفتارهای وسواسی ؛
خصیصه سازش نایافته انها ؛
سازش نایافتگی فزایندهی این رفتارها به رغم رشد و رسیدگی بیشتر ؛
فقدان سرمایه گذاری مخالف مثبت است که میتوان آنها را به منزله طلیعه استقرار سازمان یافتگی پیش تناسلی درکودک دانست .
4-2 دیدگاه شناختی – رفتاری
رفتاری نگری نگری کنونی کوشش میکند تا گسترش و استقرار اختلالهای وسواس – بیاحتیاری را بر اساس دو نظریه تبیین کند :
الف) موضع گیری رفتاری
از این دیدگاه ، مفهومی که احتمالا از پذیرش بیشتری برخوردار است مبتنی بر نظریه دو عاملی است که توسط مورر ( 1939 ) به منظور تبیین اضطراب و رفتار اجتنابی پیشنهاد شده است .
بر اساس این نظریه ، یک محرک یا ویداد خنثی بر اساس همخوانی با یک واکنش اضطرابی میتواند به شکل یک محرک منزجر کننده ( یعنی رویدادی نامطبوع : نخستین عامل ) در آید . سپس ، فرد میآموزد که برای کاهش اضطراب ، از این رویداد منزجر کننده شرطی اجتناب کند . این رفتار اجتنابی به علت عدم بروز رویداد منزجر مورد انتظار ( عامل دوم ) تقویت ( به طور منفی ) میشود . بدین ترتیب ، اختلالهای وسواسی به صورت یک رفتار اجتنابی عامل در میآیند ، رفتاری که میتواند براساس تعمیم دهی به صورت یک رفتار اجتنابی عاملی در میآیند ، رفتاری که میتواند براساس تعمیم دهی به موقعیتهای دیگر ، گسترش یافته و استحکام یابد .
این نظریه علت شناختی بر آزمایشهای حیوانی مبتنی است ؛ آزمایشهایی که استقرار رفتار اجتنابی و آیینی را در وهله اول ، یعنی هنگام مواجهه با محرک منزجر کننده نشان دادهاند و این نکته را برجسته ساختهاند که چنین رفتارهایی مدتهای مدید در چهارچوب رفتاری حیوانی به صورت رفتارهای اجتنابی و آیینهای قالبی باقی ماندهاند ، در حالی که امکان خاموشی به علت فقدان نتایج منفی وجود داشته است .
مع هذا انتقال این نظریه دو عاملی به اختلالهای وسواس – بیاختیاری در انسان با مشکلاتی مواجه میشود :
نخست آنکه ، شرطی شدن این اختلالها در هر موقعیتی به وقوع نمیپیوندد بلکه نخست معنای زیست شناختی و تحولی آن است و این نکتهای است که براساس مفهوم « آمادگی » سلیگمن ( 1970 ) برجسته شده است . افزون براین ، دربسیاری از اختلالهای وسواسی ، امکان بازیابی رویداد منزجر کننده وهله نخست وجود ندارد . دوم آنکه در این نظریه شناختی اختلالهای وسواسی به قدر کفایت در نظر گرفته نشده اند . بنابر این ، نظریه شناختی – رفتاری در قلمرو اختلالهای وسواسی کوشش کرده تا این خلا را جبران کند .
ب) موضوع گیری شنخاتی – رفتاری
تبیین بالنسبه جدید و امید بخش در مورد اختلالهای وسواس – بیاختیاری ، تبیینی است که اصول شناختی و رفتاری را در عین حال در نظر گرفته است . از این دیدگاه ، هر کس میتواند دارای افکار ناخاسته ، تکراری و ناخوشیندی مانند صدمهزدن به دیگران ، مبادرت به اعمال جنسی منع شده و یا ترس از خطر سرایت یک بیماری باشد . اما در حالی که بسیاری از افراد این افکار را بیمعنا تلقی میکنند و آنها را به آسانی از قلمرو ذهنی خویش بیرون میرانند ، کسانی که دچار اختلال وسواس –بیاختیاری میشوند خود را به خاطر چنین افکار وحشتناکی مسوول و قابل سرزنش میدانند ، میترسند که این افکار به اعمال یا پیامدهای زیان بخشی منجر شوند و کوشش میکنند تا با بهره گرفتن از شیوهایی مانند تجسس ایمنی نزد دیگران ، القای ارادی افکار « خوب » به خویشتن ، بصری سازی تصاویر مثبت ، شستن دستها و یا وارسی منابع احتمالی خطر و جز آن ، به « خنثی سازی » این افکار بپردازند .
کاهش وقت ناراحتی بر اساس اتخاذ چنین راهبردهای خنثی کنندهای ، موجب تقویت آنها میشود و باعث میگردد مه فرد در آینده نیز مجددا به این راهبردها متوسل شود و بدین ترتیب ، یک وسواس یا یک رفتار بیاختیار استقرار مییابد .
یکی از مسائل عمدهای که چنین تنبیینی مطرح میکند این است که چرا افکاری که برای عامه مردم جنبه هماگنی و عام دارند ، میتوانند در پارهای از افراد به ایجاد چنین اختلالهای گستردهای منتهی شوند ؟ نظریه پردازان شناختی – رفتارینگر ، چندین عامل را در این امر دخیل میداند :
نخست آنکه مشاهدات بالینی نشان میدهند که بیماران وسواسی درجهانی زندگی میکنند که مملو از ناایمنی و تردید است و همواره انتظار وقوع رویدادهای منفی را دارند .
افرادی که مستعد اختلال وسواس – بیاختیاری هستند ، بیش از دیگان گرایش به افسردگی دارند تحقیقات نشان داده اند که خلق افسرده نه تنها به ازدیاد و تشدید افکار ناخواسته منتتهی میشود بلکه به افزایش ناراحتی ناشی از این افکا میانجامد ( کلارک و همکاران ریال ، 1993 ) .
تجربیات نشان داده اند که بسیاری از افراد مبتلا به اختلال وساوس – بیاختیاری ، به معیارهای رفتاری و اخلاقی قدرتمندی پایبندند . و از اینجاست که افکار ناخواسته و بخصوص افکار