
«باید بدانیم که گسترش سلطه یک طبقه، بواسطه ظاهری که از واقعیت ارائه میشود انجام میگیرد، و نه خود واقعیت آن گونه که هست. اگر یک طبقه ابزار متقاعد کردن را در اختیار داشته باشد، گاه میتواند مردم را قانع کند که جهانبینیاش، ولو غیر منطبق با واقعیات، صحیح است. بنیادهای بزرگ از طریق کنترل فرهنگ و اشاعه ایدئولوژی خود در چنان موقعیتی قرار گرفتهاند که جهانبینی خاصی را طرح و تحکیم کنند که در چشم عموم مردم ظاهر واقعیت را دارد؛ حال آنکه پذیرش این جهانبینی صرفا تامین کننده منافع یک اقلیت است، نه عموم مردم. کاری که باید صورت گیرد، مقایسه تبلیغات علنی بنیادها، که جهانبینی بسیاری از اعضای جامعه را شکل میدهد، با واقعیت فعالیتهای آنهاست. آراء اعلام شده، بهبود منافع کسانی را که از آثار فعالیت بنیادها بهره میبرند در نظر دارد؛ اما در مجموع، به گسترش بیشتر علائق طبقهای منجر میشود که بنیادها را اداره میکند» (برمن؛ 59-60).
3-2-5- ضد هژمونی
فرهنگ ثابت و بدون تغییر نیست و آنچنان نیست که لزوما تحت هژمونی طبقاتی قرار بگیرد. همراه هر سلطهای، مقاومت وجود دارد. از همین رو، فرهنگ آمیزهای از علائق و ارزشهای متعارض است. «طبقات فرودست هژمونی را منفعلانه نمیپذیرند. اندیشههای طبقه فرودست باید صیقل خورده و تعدیل شوند تا با تجربه روزمره طبقات فرودست سازگار افتند. از این رو، اعضای طبقات فرودست آگاهی دوسویهای خواهند داشت. آنان همزمان باورهایی متناقض و ناسازگار خواهند داشت، که دستهای از آنها در هژمونی ریشه دارد و دسته دیگر در تجربه روزمره» (ادگار و سجویک؛ 551).
ریموند ویلیامز، همچون گرامشی، به مسئله «ضد هژمونی» علاقمند بود. به نظر او، هم عناصر باقیمانده و هم عناصر نوظهور آلترناتیوهایی برای هژمونی هستند، اما او بیشتر به عناصر نوظهور علاقه داشت. منظور او از عناصر نوظهور، ارزشها و معناهای واقعا تازه، عملکردها و روابط، و انواع روابطی است که جایگزینهایی اساسی برای فرهنگ مسلط محسوب میشوند یا از اساس با آن در تضادند. و منظور او از عناصر باقیمانده آن دسته از عناصر فرهنگی است که بیرون از فرهنگ مسلط قرار دارند اما بر اساس پسماندهی برخی نهادها یا شکلبندیهای فرهنگی و اجتماعیِ قدیم، به صورت بخشی از فرهنگ معاصر به حیات خود ادامه میدهند و مورد استفاده قرار میگیرند. ویلیامز همواره تاکید میکرد که در فرهنگ زیسته چیزهای بسیاری وجود دارند که نمیتوان آنها را به فرهنگِ مسلط فروکاست. این تاکید ضمن اینکه ماهیت فرهنگگرایانه دارد به عاملیت انسانی نیز بها میدهد (میلنر؛ 58).
3-2-6- کالایی شدن فرهنگ
امروزه شاهد این هستیم که کالاهای فرهنگی حتی کالاهای کمیاب، تکثیر میشوند و تبعیض در بهرهجویی از آنها از بین میرود. با توسعه همه جانبهی انواع سازمانهای سرمایهدارانه، و توسعه عواملی مثل قانون کپیرایت و فنون بازتولید مکانیکی، با شیوهی تولید فرهنگی بیسابقهای روبرو شدیم. این نوع تجاری شدن بیسابقهی تولید فرهنگی سبب دگرگونی در جایگاه اجتماعی تولیدگرانِ فرهنگی نظیر نویسندگان و هنرمندان و معلمان شد. به این ترتیب شاهد نوعی استقلال هنر هستیم که هم به معنی آزادی از کنترل اجتماعی است و هم به فقدان رابطه با اجتماع اشاره میکند. این نوع استقلال، به بحثهای مختلف دامن زده است که بعضا منجر به دخالت مذهبی و دخالت سیاسی (در شکل سیاستگذاری، سانسور، یارانه و آموزش) شده است.
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
از سوی دیگر اتفاقی که افتاده است، کالایی شدن فرهنگ است. لوکاچ معتقد است که سرمایهداری فرآوردههای فرهنگ را به صورت کالا در آورده است و کالا شدن این محصولات موجب غیرخودمختاری این محصولات و ایستایی فرهنگ شده است. از نگاه لوکاچ فرهنگ در دورههای پیش از سرمایهداری امکانپذیر بوده است (صالحی؛ 111).
در دههی 1930 میلادی که علم و تخصص بر تمام پژوهشهای عقلانی سیطره مییافت، مفهوم فرهنگ به مرکز اصلی انتقادات شدید از جامعه مدرن صنعتی گردید. انتقاداتی که شامل فردگرایی و مادیگرایی افراطی و مخالفت با نهادهای فرهنگی جدید، و وسایل ارتباط جمعی بود (جانسون؛ 233). از نظر اصحاب مکتب فرانکفورت، نوعی عقلانیت رسمی وبری در صنعت فرهنگ با سرمایهداری در آمیخته و هدایتکنندگان این صنعت شرکتهای عظیم تولیدکننده محصولات تفریحی و رسانهها هستند. حاصل این فرآیند، در پیش گرفتن رویکرد خط تولیدی نسبت به فرهنگ بوده است. استاندارد شدن کالاها و خدماتی که به طور زنجیری و سری تولید میشود و این امر فینفسه نشانهی فقر تاسفانگیز فرهنگ مادی بشری است و همین فقر است که استاندارد کردن را به دنبال دارد (صالحی؛ 123).
3-2-7- تغییر فرهنگی
هر فرهنگی تغییر میکند و این مهم است که هر پژوهشگری به پویاییهای فرهنگی توجه کند. این تغییر در نظر دورکیم اساسا از طریق تحول درونی جامعه صورت میپذیرد چرا که او توسعه یک جامعهی انسانی را توسعهای قائم به ذات میداند.
تغییر در فرهنگ و سطح تمایز و وحدتبخشی اجتماعی و فرهنگی با یکدیگر ملازم میباشند. تغییر در هر یک منشا تغییر در دیگری است. اگر در عرصهی جهانی و ملی دو عنصر تمایزبخشی و وحدتآفرینی دچار تغییر شود، ساحت فرهنگ و جامعه نیز دچار تغییر خواهد شد. از طرف دیگر، هر نوع تغییر در درون فرهنگ (تغییر در نوع حضور و روابط بین عناصر فرهنگی) زمینهساز تغییر در شرایط بیرونی فرهنگ و تغییر در نوع و میزان تمایز و وحدتبخشی در سطح ملی و بینالمللی میشود (آزادارمکی؛ 166).
3-2-8- فرهنگپذیری
واقعیتهای مربوط به تماسهای میان فرهنگی همیشه در جریان بوده است. فرهنگپذیری مجموعه پدیدههایی است که از تماس دائم و مستقیم میان گروههایی از افراد با فرهنگهایی متفاوت نتیجه میشود و تغییراتی را در الگوهای فرهنگی یک یا دو گروه موجب میگردد. فرهنگپذیری با تغییر فرهنگی یکی نیست، چرا که تغییر میتواند از علل درونی ناشی باشد. فرهنگپذیری دارای مراتب است. طرد الگوهای فرهنگی یک جامعه از سوی یک جامعه دیگر، که میتواند منجر به سوق پیدا کرد