۲-۷- ۴- منادى صلح و وحدت
«چنان که پیشتر یادآور شدیم، یکى از دلایل اصلى سکوت بیست و پنج ساله امامعلیه السلام حفظ وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى بود. توانایى امام براى ایجاد آشوب و بلوا کمتر از کسانى نبود که در دوران حکومت پنج ساله آن حضرت دست به شورش زدند و جامعه اسلامى را با زیانهاى جبرانناپذیر روبهرو ساختند. اما آنان به چیزى جز اهداف شخصى خود نمىاندیشند؛ در حالى که امامعلیه السلام مصلحت جامعه اسلامى را بر همه چیز مقدم مىداشت. امیر مؤمنانعلیه السلام، در گفتارى درباره طلحه و زبیر، بر این تفاوت انگشت نهاده، پس از اشاره به سکوت طولانى خویش، یادآور مىشوند که آن دو، بدون آن که شایسته خلافت باشند، یک سال و حتى یک ماه نیز تاب نیاوردند و باب تفرقه را در حکومت اسلامى گشودند.»( الشیخ المفید،۱۳۳۴: ج ۵،۲۴۹ )شورش عمومى علیه خلیفه سوم، از آن دسته رویدادهایى بود که مىتوانست مورد بهره بردارى مخالفان سیاسى حضرت قرار گیرد و راه رسیدن به مقصودشان را هموار سازد؛ اما امیر مؤمنانعلیه السلام ـ که منادى صلح و وحدت است ـ به جاى آن که به آتش این فتنه دامن زند، تمام تلاش خود را براى فرو نشاندن آن به کار گرفت.از یک سو از مردم مىخواست که خشم خود را فرو نشانند و به خلیفه فرصت دهند تا آب رفته را به جوى باز گرداند و عدل و دادگرى را پیشه خود سازد، و از سوى دیگر، خلیفه را بیم مىداد که مبادا با پافشارى بر اعمال ناشایست خود، پیشواى مقتول این امت باشد و در جنگ و خونریزى را به روى مردم بگشاید. من تو را به خدا سوگند مىدهم تا امام کشتهشده این امت مباشى؛ چه گفته مىشد که: «در این امت، امامى کشته گردد و با کشته شدن او، در کشت و کشتار تا روز رستاخیز باز شود، و کارهاى امت بدو مشتبه ماند، و فتنه میان آنان بپراکند؛ چنان که حق را از باطل نشناسند، و در آن فتنه با یکدیگر بستیزند و در هم آمیزند. براى مردان همچون چاروایى به غارت گرفته مباش که تو را به هر جا خواست براند؛ آن هم پس از سالیانى که بر تو رفته و عمرى که از تو گذشته.»( نهجالبلاغه، ۱۳۸۷:خ ۱۶۴)
۲-۷-۵- کارشناس امور سیاسى
«خلفا نه تنها در امور فقهى و قضایى، بلکه در مسائل سیاسى و نظامى نیز از دانش گسترده امام علىعلیه السلام بهرههاى فراوان مىبردند و خود را بىنیاز از آن نمىشمردند. براى نمونه، امامعلیه السلام در پاسخ به رایزنى ابابکر براى نبرد با رومیان، وى را به این کار تشویق کرد و به او بشارت پیروزى داد». (ابن اعثم،۱۳۷۲: ج ۲،۵۵ )«این بشارت، افزون بر پیشگویى غیبى، بیانگر دیدگاه کسى بود که بینش نظامى او بارها از آزمونهاى گوناگون سرفراز بیرون آمده و عزت را براى مسلمانان به ارمغان آورده بود. خلیفه دوم ـ که بیشتر جنگها و فتوحات اسلامى در زمان او روى داد ـ در بهرهگیرى از دانش و بینشهاى امام، پیشتاز دیگر خلفا بود، و افزون بر آن، از ایمان استوار و پایدارى آن حضرت در برابر تهدید دشمنان، فراوان دلگرمى یافته است. براى مثال، هنگامى که عمر از فراهم آمدن سپاه عظیم ایرانیان براى نبرد با مسلمانان آگاه گردید، بیم و اضطراب فراوانى بر او مستولى گشت و از مردم درباره چگونگى برخورد با این رویداد هراسانگیز نظرخواهى کرد. چند تن از سران مهاجر و انصار، دیدگاه خود را در این باره اعلام داشتند؛ اما به تعبیر خود خلیفه، هیچکدام نتوانستند در این زمینه با ابوالحسن برابرى کنند.»(ابن اعثم، ۱۳۷۲: ۲۳۲ ـ ۲۳۴)
امام در بخشى از سخنان خود، از خلیفه مىخواهد خود در مدینه بماند و کس دیگرى را به فرماندهى سپاه بگمارد. دلیل این دیدگاه کارشناسانه در سخنان امام بهخوبى تبیین گردیده است: جایگاه زمامدار در این کار، جایگاه رشتهاى است که مهرهها را به هم فراهم آورد و برخى را ضمیمه برخى دیگر دارد. اگر رشته ببرد، مهرهها پراکنده شود و از میان رود، و دیگر بهتمامى فراهم نیاید. و عرب امروز اگر چه اندکند در شمار، اما با یکدلى و یکسخنى در اسلام، نیرومندند و بسیار. تو همانند قطب بر جاى بمان و عرب را چون آسیاسنگ گرد خود بگردان، و به آنان آتش جنگ را برافروزان؛ که اگر تو از این سرزمین برون شوى، عرب از هر سو تو را رها کند، و پیمان بسته را بشکند، و چنان شود که نگاهدارى مرزها که پشت سر مىگذارى، براى تو مهمتر باشد از آنچه پیش روى دارى.
همانا عجم اگر فردا تو را بنگرد، گوید: «این ریشه عرب است؛ اگر آن را بریدید، آسوده گردیدید»، و همین سبب شود که فشار آنان به تو سختتر گردد و طمع ایشان در تو بیشتر.
این که گفتى آنان به راه افتادهاند تا با مسلمانان پیکار کنند، ناخشنودى خداى سبحان از عزم آنان به جنگ با مسلمانان از تو بیشتر است و او بر دگرگون ساختن آنچه خود ناپسند مىدارد، تواناتر. اما آنچه از شمار آنان گفتى، ما، در گذشته نمىجنگیدیم به نیروى بسیارى، بلکه مىجنگیدیم با چشمداشتن به پیروزى و یارى.( نهجالبلاغه، ۱۳۸۷:خطبه ۱۴۶)
۲-۸- مخالفان سیاسى در دوران حکومت
امام علىعلیه السلام در دوران کوتاه حکومت خویش، بهطور کلى با چهار گروه مخالف روبهرو بود که هر یک از سویى بر اصلاحات علوى مىتاختند و امام را از پرداختن به برنامههاى حکومتى خود باز مىداشتند. پیش از بیان این مخالفتها، تصویرى کلى را از این گروهها از نظر مىگذرانیم.
۲-۸-۱- قاعدین
«نخستین گروه مخالف امام علىعلیه السلام، شمار اندکى از مهاجران و انصار بودند که از پیوستن به «جماعت» و تن دادن به «بیعت» خوددارى کردند؛ کسانى مانند عبداللهبن عمر، سعدبن ابىوقاص، حسانبن ثابت، زیدبن ثابت، اسامه بن زید، محمدبن مسلمه، کعببن مالک و عبداللهبن سلام.»(ابن الاثیر،۱۴۰۴/۱۹۸۹: ج ۱،۲۳۰) بیشتر اینان از زمره کسانىاند که امام علىعلیه السلام درباره آنها فرمود: خذلو الحق ولم ینصروا الباطل؛ («نهجالبلاغه، ۱۳۸۷:حکمت ۱۸) «حق را خوار کردند و باطل را نیز یار نشدند.» البته برخى بر این باورند که بیعت با امام، بیعتى عمومى بود که هیچکس از آن تخلف نکرد. بر این اساس، این گروه نیز همانند دیگران، حکومت امام على را به رسمیت شناختند، اما از همراهى با وى در جنگها خوددارى کردند.به هر حال، این افراد هر چند خطرى جدى براى حکومت علوى به حساب نمىآمدند، کنارهگیرى آنان،که اغلب از صحابه مشهور و با نفوذ پیامبر بودند، دستاویزى براى دیگر مخالفان مىگردید. امام علىعلیه السلام بر خلاف خلفاى پیشین، کسى را وادار به بیعت نکرد و با برخى از این افراد، درباره دلایل قعودشان گفت و گو نمود؛هر چند به مخالفت کسانى چون حسانبن ثابت و عبداللهبن سلام از آغاز اعتنایى نکرد و در پاسخ کسانى که از او مىخواستند تا آنان را به بیعت با خود فرا خواند، فرمود: لا حاجه لنا فیمن لا حاجه له فینا؛( ابن ابىالحدید،۱۴۰۴:ج ۷، ۹) «ما به کسى که نیازى به ما ندارد، احتیاجى نداریم.»
۲-۸-۲- ناکثین
«دسته دوم از مخالفان امام علىعلیه السلام، کسانى بودند که به رهبرى طلحه، زبیر و عایشه، نخستین جنگ داخلى را علیه حکومت نوپاى علوى به راه انداختند. اینان که اصحاب جمل نیز خوانده مىشوند، نخست خلافت امام را پذیرفتند و با او بیعت کردند؛ اما پس از مدت کوتاهى به انگیزههاى گوناگون، پیمان خویش گسستند و به همین دلیل، گروه ناکثین (پیمانشکنان) خوانده شدند. آنان حرکت خود را از مکه آغاز کردند و پس از مدتى به بصره یورش بردند و استاندار بصره، عثمانبن حنیف را بهطرز فجیعى از شهر بیرون کردند. بدین ترتیب پس از گذشت حدود پنج یا شش ماه از دوران خلافت امام علىعلیهالسلام آشکارا دست به قیامى مسلحانه علیه حکومت اسلامى زدند.؛» (ابن الاثیر،۱۴۰۴: ج ۱،۳۲۱ ـ ۳۲۲) (ابن عبد ربه، ۱۴۰۹: ج۳،۳۰۴ )جنگ جمل هر چند بیش از یک روز به طول نینجامید، زیانهاى مادى و معنوى فراوانى بر جاى گذاشت. دستکم پنج هزار نفر از سپاهیان امام به شهادت رسیدند و بیش از یک سوم سپاه جمل کشته شدند. در برافروختن آتش این فتنه، دسیسهها و فریب کارىهاى معاویه را نباید نادیده گرفت. وى با فرستادن نامههایى جداگانه براى طلحه و زبیر به آنان وعده خلافت داد، و حتى بهدروغ نوشت که از مردم شام براى آنان بیعت گرفته است.( ابن ابى الحدید، ۱۴۰۴: ج ۷، ۲۳۵ -۲۳۶ ) امیر مؤمنانعلیه السلام با اشاره به این توطئه، مىفرماید: «شگفتا که آنان به خلافت ابوبکر و عمر تن دادند، اما بر من ستم روا داشتند! در حالى که مىدانستند من از آن دو کمتر نیستم… معاویه از شام براى آنان نامه نوشت و فریبشان داد؛ اما آنان این مسئله را پنهان داشتند و با شعار خونخواهى عثمان، سبک مغزان را فریفتند.»( مجلسى، ۱۳۶۲: ج ۵۵، ۶۳)
۲-۸-۳ – قاسطین
«سومین گروه مخالف امام علىعلیه السلام، معاویه و یاران او بودند که قاسطین (ستمگران) نام گرفتهاند. اینان از آغاز، حکومت امیر مؤمنان را به رسمیت نشناختند و جنگ پر حادثه و طولانى صفین را پدید آوردند. این جنگ حدود چهار ماه پس از واقعه جمل آغاز گردید » (ابن مزاحم،۱۳۸۲: ج ۲،۱۳۱) و به کشته شدن شمار فراوانى از سپاهیان دو طرف انجامید. این نبرد طولانى، شهادت بیست و پنج هزار نفر از سپاهیان امام علىعلیه السلام و کشته شدن چهل و پنج هزار تن از لشکریان معاویه را در پى داشت و در حالى که ساعاتى چند به پیروزى نهایى سپاه امامعلیه السلام باقى نمانده بود، با حیلهگرى عمروبن عاص و سادهلوحى و خیانت برخى از لشکریان امام علىعلیه السلام، به سود معاویه پایان یافت و با پدید آوردن ماجراى حکمیت، خود، سرآغاز فتنهاى دیگر گشت.
۲-۸-۴- مارقین
«خوارج، چهارمین گروهى بودند که در برابر حکومت امام علىعلیه السلام صفآرایى کردند. اینان که تا واپسین روزهاى جنگ صفین از سپاهیان امیر مؤمنان به شمار مىآمدند، بر اثر سادهلوحى در دام عمروبن عاص گرفتار آمدند و امام را به پذیرش صلح وادار ساختند. این گروه، پس از آن که به اشتباه خود پى بردند، به جاى عبرتگیرى از حوادث گذشته و اعتماد به علم و دانش بیکران علوى، پیوسته بر لغزشهاى خود افزودند و سرانجام راه قیام و خروج علیه حکومت اسلامى را در پیش گرفتند و با ایجاد رعب و وحشت و کشتن مردم بىگناه، امنیت جامعه را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به دوازده هزار نفر مىرسید؛»(ابن اعثم، ۱۳۷۲: ج۴،۷۴۲ )»اما روشنگرىها و نصایح امام علىعلیه السلام، دستکم دو سوم آنان را از صف مخالفان بیرون کشید.». «و گروه باقیمانده، جز شمارى اندک در ساعات آغازین جنگ نهروان به هلاکت رسیدند.»(ابن الاثیر، ۱۴۰۴: ج ۱، ۴۵۶ )نبرد با خوارج، هر چند توان نظامى و مادى چندانى نمىخواست، به لحاظ معنوى نیروى فراوانى مىطلبید و از حساسترین جنگهاى امام علىعلیه السلام به شمار مىرفت؛ زیرا این گروه غالباً از قاریان قرآن بودند و پیشانى پینه بسته آنان، حکایت از تعبد و شب زندهدارى آنان مىکرد. امام علىعلیه السلام، خود، در این باره مىفرماید: من فتنه را نشاندم و کسى جز من دلیرى این کار را نداشت؛ از آن پس که موج تاریکى آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته. (نهجالبلاغه،۱۳۸۷: خطبه ۹۳)
۲-۹- علل مخالفت با حکومت امام علىعلیه السلام
در تحلیل و ریشهیابى حوادث اجتماعى، باید همه عوامل فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مربوط به آن را بررسید و این، کارى است بسیار حساس و دشوار؛ بهویژه اگر مربوط به قرنهاى گذشته باشد، و سختتر هنگامى است که دستهاى تحریفگر، آن را به شوائب بسیار آلوده باشند. با توجه به این نکته، در اینجا با بهرهگیرى از منابع موجود، به مهمترین انگیزههاى مخالفان سیاسى حکومت امام على علیهالسلام، اشاره مىکنیم.
۲-۹-۱- دنیاطلبى
امام علىعلیه السلام در یک تحلیل کلى، انگیزه مشترک مخالفان خود را دنیاطلبى دانسته، مىفرماید: «چون به کار برخاستم گروهى پیمان بسته شکستند، و گروهى از جمع دینداران بیرون جسته و گروهى دیگر با ستمکارى دلم را خستند. گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند ـ یا شنیدند و کار نبستند.«سراى آن جهان از آن کسانى است که برترى نمىجویند و راه تبه کارى نمىپویند، و پایان کار، ویژه پرهیزگاران است.» آرى به خدا دانستند، لیکن دنیا در دیده آنان زیبا بود، و زیورآن در چشمهایشان خوش نما.( همان:خطبه۳ )دنیاطلبى، هر چند عنوان عامى است عام که دوستى جاه و مقام و دیگر انگیزههاى نفسانى را در بر مىگیرد؛ اما آنچه در اینجا بیشتر مورد تأکید است، گرایش به ثروت و زراندوزى است. امیرمؤمنان هنگامى زمام حکومت را به دست گرفت که ارزشهاى اصیلى چون زهد و سادهزیستى، از جامعه اسلامى رخت بربسته و جاى خود را به انباشت سرمایههاى هنگفت و زندگى اشرافى داده بود. صحابه پرآوازه پیامبر نیز از این آسیب در امان نمانده بودند و برخى از آنان با همین انگیزه از حکومت علوى کناره گرفته، یا بر آن شوریدند.
«قاعدین، نخستین گروه مخالف امام علىعلیه السلام، دلایل گوناگونى را براى مخالفت خود برشمردند؛ اما نقش دنیاطلبى را، دستکم درباره برخى از آنان، نمىتوان نادیده گرفت؛ چنان که برخى از مورخان، علت خوددارى زیدبن ثابت و کعببن مالک رااز بیعت با امام علىعلیه السلام همین مسئله دانستهاند. » ( ابن الاثیر،۱۴۰۴: ج ۱،۳۰۳ ) به راستى کسى که سرمایه او به اندازهاى باشد که شمشهاى طلا و نقرهاش را با تبر پاره کنند، چگونه مىتواند با حکومت عدل علوى کنار آید؟
«نگاهى به کارنامه اقتصادى سران فتنه جمل نیز بهخوبى نشان مىدهد که دنیاطلبى و اشرافى گرى نقش عمدهاى در برافروختن آتش این جنگ داشته است. طلحهبن عبیدالله در سایه بخششها و عنایات خلیفه سوم به چنان ثروتى دست یافته بود که یکى از بزرگترین سرمایهداران آن روزگار به شمار مىآمدهدایاى دریافتى وى از خلیفه، افزون بر درهمها، شمشهاى طلا و باغها و زمینهاى پردرآمدى همچون نشاسته، دویست هزار دینار بوده است. زبیربن عوام نه تنها در مدینه داراى زندگى تجملى و اشرافى بود، در شهرهاى مختلف جهان اسلام مانند مصر، اسکندریه، کوفه و بصره، نیز زمینها و خانههایى داشت.»( ابن عبد ربه،۱۴۰۹ ق: ج ۳،۱۱۰) «»امام علىعلیه السلام از همان آغاز خلافت خویش بهصراحت اعلام داشت: «آنچه عثمان تیول برخى کرده و اموالى که به ناحق بخشیده است، به بیتالمال باز خواهد گرداند.»( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴: ج ۷، ۲۶۹ )کسانى چون طلحه و زبیر آن گاه به جدى بودن این هشدار پى بردند که در عمل دیدند امامعلیه السلام میان آنان و دیگران فرقى نمىگذارد و همگان را به یکسان در بیت المال سهیم مىکند. اینان که در زمان خلفا با شیوهاى دیگر خو گرفته و به بهانه مجاهدتهاى خود در صدر اسلام به امتیازهاى ویژهاى دست یافته بودند، به سیره عمر استناد مىکردند و مىگفتند: «عمر در تقسیم بیتالمال این گونه عمل نمىکرد.»«امام علىعلیه السلام در پاسخ، با یادآورى سنت رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «آیا باید سنت رسول خدا را واگذاریم و سیره عمر را در پیش گیریم؟» (مجلسى، ۱۳۶۲: ج ۵۵، ۱۱۶) دنیاطلبى گروه قاسطین نیز بىنیاز از بیان است. در ابتداى حکومت امام علىعلیه السلام، عمروبن عاص در نامهاى به معاویه نوشت: «هر کار که مىتوانى انجام ده؛ زیرا فرزند ابوطالب، چنان که چوب را پوست مىکنند، تو را از هر مال و سرمایهاى که دارى، جدا خواهد کرد.»( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴: ج ۷،۲۷۰) خود عمروبن عاص نیز در پاسخ به دعوت معاویه براى همکارى با وى اعلام داشت که دین خود را جز به بهاى دنیایى آباد نمىفروشد؛ چنان که امام علىعلیهالسلام در این باره مىفرماید: «او با معاویه بیعت نکرد، مگر بدان شرط که او را پاداشى رساند و در مقابل ترک دین خویش لقمهاى بدو خوراند.»( نهجالبلاغه،۱۳۸۷: خطبه ۸۴ ) یاران آگاه و با بصیرت امام علىعلیه السلام نیز به خوبى از انگیزههاى دنیوى معاویه و لشکریانش آگاهى داشتند؛ چنان که یکى از آنان در جنگ صفین مىگوید: «اى امیر مؤمنان، این مردم اگر خدا را مىخواستند، یا براى خشنودى او کار مىکردند، با ما مخالفت نمىورزیدند؛ ولى اینان براى فرار از برابرى و از سر خودخواهى و انحصارطلبى، و به دلیل ناخشنودى از جدا شدن از دنیایى که در دست دارند… با ما مىجنگند. »(ابن مزاحم، ۱۳۸۲: ج ۲، ۱۰۲) درباره خوارج نهروان نیز نمىتوان تأثیر این عامل در معناى گسترده آن را نادیده گرفت. دنیاطلبى هر چند با شبزنده دارى و نماز و روزه طولانى ناسازگار مىنماید، بسیارند کسانى که دین را پلى براى رسیدن به دنیا مىسازند و از عبادت و پرستش، نصیبى جز رنج و فرسایش تن نمىبرند. مالک اشتر چه زیبا به این نکته اشاره کرده و پرده از ریاکارى خوارج برداشته است؛ آنجا که مىگوید: «اى گروه پیشانىسیاه! گمان مىکردیم نماز شما از سر بىرغبتى به دنیا و شوق به لقاء الله است؛ در حالى که اکنون مىبینیم از مرگ گریزان و به سوى دنیا شتابانید.»( همان: ۴۹۱ )در واقع، خوارج نهروان را مىتوان از آن دسته مردمانى شمرد که امیر مؤمنان درباره آنان فرمود: با اعمال آخرت، دنیا مىطلبند، و با اعمال دنیا در پى کسب م
قامهاى معنوى نیستند. خود را کوچک و متواضع جلوه مىدهند، گامها را ریاکارانه کوتاه برمى دارند، دامن خود را جمع کرده، خود را همانند مؤمنان واقعى مىآرایند، و پوشش الهى را وسیله نفاق و دورویى و دنیاطلبى مىسازند.( نهجالبلاغه، ۱۳۸۷: خطبه ۳۲ )
۲-۹-۲- ریاستخواهى
«دوستى جاه و مقام، یکى دیگر از علل مخالفت با حکومت امام علىعلیه السلام بود. بهویژه در جنگهاى جمل و صفین. شوراى تعیینشده از سوى عمر، سبب گردید تا کسانى مانند طلحه و زبیر، چشم طمع به خلافت بدوزند و خود را همسنگ امام علىعلیه السلام بپندارند.»( ابن قتیبه، ۱۳۶۳:۷۵ ) «جز آن، عوامل دیگرى نیز وجود داشت که امید آن دو را براى دستیابى به خلافت تقویت مىکرد؛ عواملى همچون ارتباط نزدیک با عایشه، یکى از سرسختترین و پرنفوذترین منتقدان عثمان؛ ناآگاهى نسل جدید مسلمانان از احادیث نبوى در شأن امام علىعلیه السلام؛ انزواى سیاسى امام و پیروانش در دوران بیست و پنج ساله حکومت خلفا، و پیشینه درخشان طلحه و زبیر در صدر اسلام.»( ابن الاثیر، ۱۴۰۴: ج ۱،۳۱۵ )«این عوامل و نیز نقش کلیدى طلحه و زبیر در فراخوانى معترضان سیاسى از گوشه و کنار جهان اسلام براى شورش علیه عثمان، سبب شده بود که هم خود و هم بسیارى از مردم آنان را خلیفههاى بالقوه بدانند.» (ابن ابىالحدید،۱۴۰۴: ج ۷،۲۸) «با این همه، پس از قتل عثمان، اوضاع بر وفق مراد آنان پیش نرفت و در کمال ناباورى مشاهده کردند که تقریبا همه انقلابیون و مردم مدینه به سوى امام علىعلیه السلام مىگرایند و سند خلافت را برازنده او مىدانند. از این رو، براى آن که به کلى از صحنه سیاسى طرد نگردند و در حکومت جدید نیز جایگاه ویژهاى بهدست آورند، خود را پیشقدم کرده ـ به اتفاق مورخان ـ نخستین کسانى بودند که با امام علىعلیه السلام، خلیفه جدید بیعت کردند.»( ابن قتیبه، ۱۳۶۳: ۶۷ )«پس از آن که مراسم بیعت به پایان رسید، طلحه و زبیر نزد امام آمده، خواستار مشارکت در امر حکومت شدند و چنین ادعا کردند که بیعت آنان از آغاز به همین انگیزه بوده است، و باید در امور حکومتى با آنان رایزنى کند.»(نهجالبلاغه، ۱۳۸۷: خطبه ۲۰۵)؛( مجلسى،۱۳۶۲: ج ۵۵،۵۰) «اما پاسخهاى منطقى امیر مؤمنان، این مقصود را براى آنان دستنایافتنى مىنمود. از این رو، از امام خواستند تا دستکم برخى از مناطق، همچون بصره و کوفه را به آنان واگذارد و ستمى را که در زمان عثمان بر آنان رفته است (!) جبران نماید.»( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴: ج۱،۲۳۱ ) امامعلیه السلام در برابر این پیشنهاد، یادآور شد که تنها کسانى را به زمامدارى بر مىگزیند که به دینباورى و امانتدارىشان اطمینان یابد. این سخنان، بذر نومیدى را در دل طلحه و زبیر پاشید و اندیشه براندازى حکومت نوپاى امام علىعلیه السلام را در ذهن آنان پرورانید.( ابن قتیبه،۱۳۶۳:۵۱ ـ ۵۲ )هر چند طلحه و زبیر در دشمنى با امام علىعلیه السلام همداستان بودند، ریاستطلبى آنان به اندازهاى بود که یکدیگر را نیز بر نمىتابیدند و حتى بر سر امامت جماعت نیز با یکدیگر درگیر مىشدند؛ چنان که امیر مؤمنان رفتار آن دو را با یکدیگر چنین پیشگویى کرد: «هر یک از دو تن کار را براى خود امید مىدارد، دیده بدان دوخته و رفیقش را به حساب نمىآرد. نه پیوندى با خدا دارند و نه با وسیلتى روى بدو مىآرند. هر یک کینه دیگرى را در دل دارد، و زودا که پرده از آن بردارد. به خدا اگر بدانچه مىخواهند برسند، این، جان آن را از تن بیرون سازد و آن، این را از پا دراندازد.» (نهجالبلاغه، ۱۳۸۷:خطبه ۱۴۸) در سرپیچى معاویه از پذیرش خلافت امام علىعلیه السلام نیز نقش حب ریاست نمودى روشنتر از آفتاب دارد. معاویه که در طى دو دهه، پایههاى حکومت خود را در شام استوار کرده بود، نیک مىدانست که بیعت با امیر مؤمنان، معنایى جز کنارهگیرى از حکومت شام نخواهد داشت. «از این رو، با اعتراف به شایستگى امام علىعلیه السلام براى خلافت، مسئله حکومت را فراتر از چنین داورىهاى ارزشمدارانه مىشمرد. او که بارها انگیزههاى نفسانى خود را آشکار ساخته بود، سالها بعد در خطابهاى رسماً اعلام کرد که جنگ وى با علویان نه براى روزه و نماز و حج و زکات، که به طمع حکومت و ریاست بوده است.» (مجلسى،۱۳۶۲: ج۵۵،۴۹ -۵۰ )
۲-۹-۳- کینههاى پنهان
«یکى از جدىترین عوامل مخالفت برخى از افراد و گروهها با امام علىعلیه السلام، بغضها و کینههاى درونى آنان بود؛ یعنى همان عاملى که در سقیفه موجب کنار گذاشتن امام شد. بیست و پنج سال پس از آن نیز نه تنها از میان نرفت که عمیقتر شده بود. امیر مؤمنان، خود، در این باره مىفرماید: مرا چه با قریش اگر با من به جنگ برآید، به خدا سوگند، آن روز که کافر بودند با آنان پیکار نمودم و اکنون که فریب خوردهاند آماده کارزارم. من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پى پس نمىگذارم. به خدا قریش از ما کینه نکشید، جز براى آن که خدا ما را بر آنان گزید. آنان را ـ پروردیم ـ و در زمره خود درآوردیم.»( نهجالبلاغه، ۱۳۸۷: خ ۳۴ ) «بسیارى از محققان بر این نکته تأکید دارند که دشمنى عایشه با امام علىعلیه السلام نیز ریشه در کینههایى دارد که از زمان پیامبرصلى الله علیه وآله در دل خود مىپرورانید. وى که خود از سرسختترین مخالفان عثمان بود، با شنیدن خبر قتل عثمان و بیعت مردم مدینه با امام علىعلیه السلام، از نیمه راه به مکه بازگشت و علم مخالفت با امام را در کنار حجر اسماعیل برافراشت،»( ابن الاثیر، ۱۴۰۴: ج۱،۳۱۲ ـ ۳۱۳ ) و با سخنرانىهاى احساسى و عاطفى خود مردم را براى انتقام خون خلیفه مظلوم! بسیج کرد، و بدین ترتیب، مکّه پایگاهى شد براى تجهیز نیروهاى مخالف امام. کینههاى درونى بنىامیه نسبت به امامعلیه السلام نیز زبانزد همگان است و یکى از دلایل اصلى دشمنىها و جنگافروزىهاى آنان؛ چنان که کسانى همچون مروانبن حکم، سعیدبن عاص و ولیدبن عقبه بهصراحت، کشته شدن پدران و خویشاوندانشان را به دست امام علىعلیه السلام دلیل ناخشنودى خود از آن حضرت قلمداد کردند. معاویه نیز که برادر، دایى و جدش به دست امیر مؤمنانعلیه السلام کشته شده بودند، بهخون خواهى از آنان، نه تنها امامعلیه السلام بلکه اصل اسلام را آماج کینهورزىهاى خود قرار داد و در پى زدودن نام پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله از جامعه بود. بر این اساس، امیر مؤمنان، جنگ صفین را مولود کینههاى بدر و احد و دشمنىهاى زمان جاهلیت خوانده است. «المجلسى، ۱۳۶۲: ج۵۵، ۵۸۷»
۲-۹-۴- جهل و نادانى
یکى از بنیادىترین دلایل مخالفت با امام علىعلیه السلام، ناآشنایى مردم با آموزههاى دینى، فقر فرهنگى و تحجر و قشرىگرى بود که بخش عمدهاى از آن، ریشه در سیاستهاى نادرست خلفاى پیشین داشت. وقتى هدف اصلى حکومت، افزایش کمى جمعیت مسلمانان و توسعه جغرافیایى جهان اسلام باشد و اقدامات فرهنگى شایستهاى براى افزایش آگاهىهاى دینى مردم صورت نگیرد، بلکه بالاتر از آن، کتابت و ترویج احادیث پیامبر نیز ممنوع شود، نتیجهاى جز سر برآوردن افراد و گروههاى سطحىنگر و ظاهرگرا را نمىتوان انتظار داشت.
«امیر مؤمنانعلیه السلام از همان آغاز، با توجه به این وضعیت و اشاره به این نکته، از مردم مىخواهد که او را واگذارند و حکومت را به دیگرى سپارند. مرا بگذارید و دیگرى را به دست آرید، که ما پیشاپیش کارى مىرویم که آن را به رویهها است و گونهگون رنگها است. دلها برابر آن بر جاى نمىماند و خردها بر پاى. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده.»(نهجالبلاغه: ۱۳۸۷خطبه۸۵ ) «امام علىعلیه السلام در زمانى حکومت اسلامى را به دست گرفت که بسیارى از مسلمانان تصور درستى از تعالیم اسلامى نداشتند و حقیقتجویى، جاى خود را به شخصیتبینى داده بود. قشرىگرى و تحجر به جایى رسیده بود که برخى از بزرگان صحابه از بیم این که مبادا مجبور شوند رویاروى برادران مسلمان خود قرار گیرند، از بیعت با امامعلیه السلام تن زدند.»( ابن مزاحم،۱۳۸۲: ج۲،۵۵۱ ـ ۵۵۲)«شخصیتبینى و حقیقتناشناسى در آن حد بود که در جنگ جمل، برخى از یاران امام علىعلیه السلام وقتى در سپاه مقابل خود، افراد خوشسابقهاى مانند طلحه و زبیر و شخصیتى چون عایشه، همسر پیامبر را دیدند، در حقانیت جنگ با آنان به تردیدى جدى گرفتار آمدند؛ بهگونهاى که صحابى جلیل القدرى چون خزیمه بن ثابت، هرچند به صحنه نبرد آمد، شمشیر خود را از نیام بیرون نیاورد!»( ابنشهر آشوب،۱۳۷۹:ج۲، ۲۵۹) در جنگ صفین نیز سطحىنگرى و ظاهربینى، بسیارى از یاران امام علىعلیه السلام را به تردید کشانده بود. آنان از این که مىدیدند هر دو گروه به یک گونه و به یک سو نماز مىخوانند، به وحدانیّت خدا و رسالت پیامبر اسلام گواهى مىدهند و کتاب آسمانى یکسانى را مىخوانند، سخت بهکام شک و اضطراب غلتیده بودند.
اگر حضور شخصیتى مانند عمار ـ که پیامبر اکرم خطاب به او فرموده بود: تقتلک الفئه الباغیه؛ «تو را گروه ستمگر خواهند کشت» ـ در سپاه امام علىعلیه السلام نمىبود، بهیقین گروهى از این افراد، از همان آغاز دست از حمایت امام بر مىداشتند. وقتى شخصیتى همچون خزیمه در حقانیت مبارزه با قاسطین تردید مىکند و منتظر سرنوشت عمار مىماند تا پس از آن، گروه طغیانگر را بشناسد، از افرادى که پیامبر را ندیده و در بدر و احد و حنین نجنگیدهاند، چه انتظارى مىرفت؟
«از سوى دیگر، از یاران ناآگاه امام که بگذریم، در میان مخالفان آن حضرت نیز، بهصورتى برجستهتر، با ویژگىهایى همچون ظاهرپرستى، سطحىنگرى و تقلید کورکورانه غوغا مىکرد. براى نمونه، گروهى از اصحاب جمل، در اطراف شتر عایشه طواف مىکردند و فضولاتش را به دست گرفته، مىبوییدند و مىگفتند: «از سرگین شتر مادرمان، بوى مشک برمىخیزد!» (ابن الاثیر،۱۴۰۴: ج۱، ۳۴۰ ) همچنین مردم شام، سادگى و نادانى را به آن جا رساندند که حاضر شدند نماز جمعه را روز چهارشنبه بهجا آرند! معاویه، خود، نمونهاى از جهالت و نادانى پیروانش را به رخ امام علىعلیه السلام مىکشد و به او هشدار مىدهد که با چنین کسانى به نبرد با وى خواهد آمد. جاى شگفتى نیست که چنین مردمى بر اثر تبلیغات زهرآگین معاویه به این باور برسند که على و یارانش مسلمان نیستند و نماز بهجا نمىآورند و نیز قاتل واقعى عمار، على است که او را به جنگ آورده، نه معاویه! امام علىعلیه السلام چه زیبا به وصف مردم شام مىپردازد؛ آن جا که مىفرماید:«[مردم شام، مردمىاند] که بایستى احکام دینشان اندوزند و ادبشان بیاموزند و تعلیمشان دهند و کارآزمودهشان کنند. و بر آنان سرپرست گمارند، و دستشان گیرند و ـ آزادشان نگذارند. نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه از آنان که در خانه ماندند، در ایمان استواردرباره خوارج نهروان نیز تردیدى نیست که نادانى، سطحىنگرى، نداشتن تحلیل درست سیاسى و ناآگاهى از حقایق و معارف اسلامى، اصلىترین دلایل مخالفت آنان با امام علىعلیه السلام بوده است. این ویژگىها باعث گردید که آنان بهآسانى در دام حیلههاى معاویه و عمروعاص گرفتار آیند و به تعبیر امام على علیهالسلام آلت دست شیطان شوند. تنگنظرى و تحجر خوارج به جایى رسیده بود که با اندکبهانهاى، مخالفان خود را به ارتداد متهم کرده، به قتل آنان فتوا مىدادند. از این رو، عبداللهبن خباب را به جرم حمایت از امام علىعلیه السلام بهگونهاى فجیع به شهادت رساندند و شکم همسر باردار او را دریدند. بااین حال، وقتى یکى از آنان خرمایى را از روى زمین برمىدارد، او را سرزنش مىکنند که چرا در اموال مردم بدون اجازه تصرف مىکند!»( ابن قتیبه،۱۳۶۳: ۱۴۶ ـ ۱۴۷ )
۲-۹-۵- عدالتگریزى
عدالتگریزى صاحبان قدرت و وابستگان آنان، یکى دیگر از ویژگىهاى جامعه در عهد امام علىعلیهالسلام بود. این در حالى است که امامعلیه السلام عدالت اجتماعى را در سرلوحه اهداف خویش قرار داده بود و مىکوشید تا ابعاد گوناگون آن را به اجرا درآورد. در این جا به برخى از این ابعاد اشاره مىکنیم.
الف. الغاى امتیازات طبقاتى: از زمان خلیفه دوم، شیوه تقسیم غنایم بر پایه برترى قریش بر غیر قریش، مهاجر بر انصار و عرب بر عجم استوار بود. هر کس از منظر خلفا سابقه طولانىتر و درخشانترى در اسلام داشت، از مواهب و عطایاى بیشترى برخوردار مىشد. این، خود شکاف عظیم طبقاتى و راه تبعیض نژادى را در جامعه اسلامى گشود. طبیعى است که امیر مؤمنانعلیه السلام براساس پایبندى به آموزههاى اسلامى و بر پایه تعهدى که به بیعتکنندگان سپرده بود، نمىتوانست با این سیاستها کنار آید. از این رو، از همان آغاز، مبارزه با این آفت اجتماعى را در دستور کار خویش قرار داد و در دومین روز پس از بیعت، در اجتماع بزرگ مدینه فرمود: اى مردم، هر گاه من کسانى از شما را که در دنیا فرو رفته، براى خود زمینهاى آباد و جویبارها فراهم ساختهاند و بر اسبهاى راهوار سوار مىشوند و کنیزان زیبارو به خدمت مىگیرند… از این کار باز دارم و به حقوق شرعىشان آشنا سازم، مبادا بر من خرده گیرند و بگویند که فرزند ابوطالب ما را از حقوق خویش محروم ساخت. هر کس که مىپندارد به دلیل همراهى و مصاحبت با پیامبر بر دیگران برترى دارد، باید بداند که برترى حقیقى و مزد و پاداش آن نزد خداوند است. هر انسانى که به نداى خدا و فرستاده او پاسخ مثبت داده و اسلام را برگزیده باشد و رو به قبله ما آورد، در حقوق و حدود اسلامى همسان دیگران است. شما بندگان خدا هستید و مال نیز مال او است. پارسایان را در پیشگاه خداوند نیکوترین پاداش و برترین ثوابها است و خداوند دنیا را اجر و پاداش آنان قرار نداده است. از همان روز نخستین نغمههاى شوم مخالفت از گوشه و کنار برخاست. طلحه، زبیر، عبداللهبن عمر، سعیدبن عاص، مروانبن حکم و شمارى دیگر از اشراف و سرمایهداران مدینه هنگام تقسیم بیتالمال حاضر نشدند. آنان چگونه مىتوانستند بپذیرند که سهم آنان با سهم بردگان دیروزشان یکسان است؟«واکنش برخى از شیعیان و نزدیکان امام علىعلیه السلام در برابر این تصمیم، بهخوبى نمایانگر آن است که سیاست تبعیض نژادى و طبقاتى خلفاى پیشین تا چه اندازه در عمق جان مردم رسوخ کرده و تحمل عدالت و برابرى را دشوار ساخته بود. چنان که ام هانى، خواهر امام علىعلیه السلام، از این که میان او و کنیز عجمىاش در تقسیم بیتالمال تفاوتى گذاشته نشده است، به شگفتى درآمد و زبان به اعتراض گشود. شبیه این اعتراض از زبان زنان دیگرى نیز شنیده شد. اما پاسخ قاطع امام در برابر همه این گونه اعتراضها آن بود که در تقسیم بیتالمال، به اندازه پر مگسى عرب را بر عجم برترى نمىدهد.»( الشیخ المفید، ۱۳۳۴: ج۵،۱۵۱ ) گروهى از شیعیان، از سر خیرخواهى نزد امیر مؤمنان آمدند و از وى خواستند تا بهطور موقت، بزرگان و اشراف را بر دیگران برترى دهد و پس از آن که پایههاى حکومتش استوار گردید، به شیوه عدل و دادگرى رفتار کند. امامعلیه السلام در پاسخ فرمود:«مرا فرمان مىدهید تا پیروزى را بجویم به ستم کردن درباره آن که والى اویم؟ به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید، و ستارهاى در آسمان پى ستارهاى برآید. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر مىداشتم، تا چه رسد که مال، مال خدا است. به هر حال، پافشارى امام بر اجراى عدالت، گروهى از زیادهخواهان را از گرد ایشان پراکنده کرد و به سوى دربار معاویه کشاند. خود آن حضرت در نامهاى به سهلبن حنیف، استاندار مدینه، از او مىخواهد که از دشمنى عدالتگریزان، غمگین نشود و دریغ نخورد. دریغ مخور که شمار مردانت کاسته مىگردد و کمکشان گسسته… آنان مردم دنیایند؛ روى بدان نهاده و شتابان در پىاش افتاده. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به گوش کشیدند. و دانستند مردم به میزان عدالت در حق یکسانند، پس گریختند تا تنها خود را به نوایى برسانند»(نهج البلاغه،۱۳۸۷: خ۱۲۶) ب. مصادره ثروتهاى نامشروع: نکته دیگرى که امام علىعلیه السلام بر آن پاى مىفشارد، مصادره اموال نامشروع و غیر قانونى است. براساس فرمان امام، همه موالى که در گذشته به ناحق بذل و بخشش شدهاند، حتى اگر به کابین زنان رفته باشد، مىبایست به بیتالمال باز گردد: «به خدا اگر ببینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را باز مىگردانم؛ که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را بر نتابد، ستم را سختتر یابد.» (نهجالبلاغه،۱۳۸۷: خطبه ۱۵) در واکنش به این تصمیم، برخى از کسانى که در زمان عثمان به نان و نوایى رسیده بودند، به تکاپو افتاده، از امام خواستند که گذشته را نادیده انگارد و از مصادره اموالى که در زمان خلفا براى آنان فراهم آمده است، در گذرد. اینان بهصراحت اعلام داشتند: «ما امروز به شرطى با تو بیعت مىکنیم که اموالى را که در زمان عثمان بهدست آوردهایم، براى ما بگذارى.»( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴: ج۷،۳۹ )اما پاسخ امام به آنان این بود: «گذشت زمان حقوق الهى را از میان نمىبرد»: فان الحق القدیم لایبطله شىء.
ج. اجراى احکام و حدود الهى: یکى دیگر از عوامل مخالفت با امام علىعلیه السلام، اجراى دقیق و بىمجامله حدو
د الهى به دست ایشان بود. شواهد نشان مىدهد که بر اثر سیاستهاى نادرست خلفاى پیشین، برخى چنین پنداشتند که خلیفه اسلامى مىتواند به صلاح دید خود حدود الهى را تعطیل کند یا از اجراى آن حق افراد خاصى درگذرد؛ چنان که عثمان از قصاص فرزند خلیفه دوم خوددارى ورزید و فشار افکار عمومى و درخواست صحابه بزرگ پیامبر را در این باره نادیده گرفت. عبیداللهبن عمر که چند نفر را بدون آن که نقش آنان در کشتن عمر اثبات شده باشد، به قتل رسانده بود، نه تنها از دام مجازات رهایى یافت، بلکه خلیفه وقت زمین بزرگ و حاصلخیزى را در اطراف کوفه بدو بخشید که به «کوفه کوچک ابن عمر»( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴: ج ۷،۶۱)مشهور گشت.«امام علىعلیه السلام از همان زمان اعلام کردکه اگر بر وى دست یابد، اورا قصاص خواهد کرد.» (ابن شهر آشوب،۱۳۷۹: ج۲، ۱۷ ) « از این رو، پس از بیعت مردم مدینه با امامعلیه السلام، عبیدالله بىدرنگ به سوى شام گریخت و یکى از فرماندهان سپاه معاویه شد. معاویه نیز نیک مىدانست که آنچه عبیدالله را به سوى او کشانده، چیزى جز فرار از مجازات نبوده است.» (المجلسى،۱۳۶۲: ج۵۵،۳۸۳ )«نجاشى نیز یکى دیگر از کسانى است که پافشارى امام بر اجراى حدود الهى، او را به سپاه معاویه ملحق کرد. وى در جنگ صفین از یاران امام بود و با اشعار حماسى خود روحیه مجاهدان را تقویت مىکرد. پس از بازگشت به کوفه، لب به شراب گشود و به فرمان امیر مؤمنانعلیه السلام، حد شرعى درباره او جارى گشت. این مسئله موجب شد که وى و برخى دیگر از یمنىهاى مقیم کوفه بهخشم آمده، دست از امام بشویند و رو سوى معاویه کنند.» ( ابىالحدید،۱۴۰۴:ج۷،.۹۲) آنان چنین مىپنداشتند که به دلیل خدمات نجاشى به اسلام، نباید حکم الهى درباره او به اجرا درآید!
۲-۱۰- آداب اخلاقى در نبرد با مخالفان
امام علىعلیه السلام حتى هنگامى که جز نبرد، راه دیگرى پیش روى خود ندید، از رعایت آداب اخلاقى دست نکشید و فتوت و جوانمردى را فرو نگذاشت. در اینجا نمونههایى از این آداب را از نظر مىگذرانیم.
۲-۱۰-۱- پرهیز از شروع جنگ
«امام علىعلیه السلام در هیچ میدانى آغاز گر جنگ نبود و به سپاهیان خود مىفرمود: «با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجت با شما است، و رها کردنشان تا دست به پیکار گشایند، حجتى دیگر براى شما بر آنها است.» (نهجالبلاغه،۱۳۸۷:نامه ۱۴ )خوددارى امام از آغاز نبرد، گاه گروهى از ناآگاهان را به گمانهاى باطل مىکشاند؛ بهگونهاى که دلیل این درنگ را ترس از مرگ یا تردید در جنگ مىپنداشتند؛ غافل از آن که امامعلیه السلام در این واپسین لحظات نیز از هدایت دشمن ناامید نگشته و به بازگشت آنان چشم دوخته بود؛ چنان که خود در جنگ صفین فرمود: اما گفته شما که این همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است، به خدا پروا ندارم که من به آستانه مرگ درآیم یا مرگ به سر وقت من آید. اما گفته شما که در جنگ با شامیان دو دل ماندهام، به خدا که یک روز جنگ را واپس نیفکندهام، جز آن که امید داشتم گروهى به سوى من آیند، و به راه حق گرایند، و به نور هدایت من راه پیمایند. این مرا خوشتر است تا شامیان را بکشم و گمراه باشند، هرچند خود گردن گیرنده گناه باشند. هرچند صف آرایى در برابر امام و خلیفه مسلمین، خود، حجت را بر جنگ افروزان تمام، و نبرد با آنان را موجه مىکرد، امیر مؤمنان در میدان نبرد نیز از روشنگرى دست نکشید و تا دشمن، خونى را جارى نمىساخت، فرمان مبارزه صادر نمىکرد.
براى نمونه، جنگ جمل پس از آن آغازید که یکى از لشکریان امام علىعلیه السلام قرآنى را به دست گرفته، بیعتشکنان را به کتاب خدا فرا خواند و پاسخ دشمن به این سخنان، رها کردن نیزههایى بود که از هر سو بر بدنش فرود آمد و به خونش درغلتاند. »(ابن الاثیر، ۱۴۰۴:ج۱،۳۵۰) در جنگ نهروان نیز چندین بار یاران امام با یادآورى شروع تیراندازى از سوى دشمن، از آن حضرت خواستند که فرمان نبرد را صادر کند؛ اما امام همچنان از این کار خوددارى مىورزید تا آن گاه که یکى از یاران خویش را در خون خود غرقه دید.
۲-۱۰-۲- مصونیت پیامرسانان دشمن
امام علىعلیه السلام از لشکریان خود مىخواست تا به پیامرسانان دشمن آسیبى نرسانند و هرگاه بر کسى دست یافتند که خود را پیامرسان مىخواند و در این ادعا صادق مىنماید، او را به خود واگذارند تا پیغامش را برساند و به نزد یارانش بازگردد.
۲-۱۰-۳- خوشرفتارى با ناتوانان
«در مکتب امیر مؤمنان، رفتار با دشمن در چارچوبى از مسائل اخلاقى قرار مىگیرد؛ به گونهاى که نمىتوان براى فرونشاندن کینههاى درونى، کشتهشدگان را مثله کرد و یا فراریان و زخمخوردگان را از پا درآورد.» (الشیخ المفید،۱۳۳۴:ج۵، ۹۵ )«اگر به خواست خدا شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده مکشید و کسى را که دفاع از خود نتواند آسیب مرسانید، و زخمخورده را از پا در میارید. زنان را با زدن بر مینگیزانید؛ هرچند آبروى شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند. امامعلیه السلام نه تنها با مجروحان دشمن بدرفتارى نمىکرد، بلکه به مداواى آنان همت مىگماشت؛ چنان که در جنگ با خوارج، چهل نفر از زخمخوردگان را براى مداوا به کوفه انتقال داد. براساس روایتى دیگر، آنان را ـ که تعدادشان به چهارصد نفر مىرسید ـ به خانوادههاىشان سپرد تا پرستارى کنند و خود به مداواىشان بپردازند.»( ابن الاثیر، ۱۴۰۴: ج ۱،۴۲۴ )
۲-۱۰-۴- فتوت و جوانمردى
«امیر مؤمنانعلیه السلام براى از میان بردن دشمنان،هر شیوهاى را روا نمىدانست و جزبه نبرد جوانمردانه تن نمىداد. در جنگ صفین، ابتدا لشکریان معاویه به نهر آب دست یافتند و یاران امام را از نوشیدن آن باز داشتند. امام علىعلیه السلام با خطابهاى پرشور، لشکریان خود را به عقب راندن دشمن فرا خواند و ساعاتى بعد به این مقصود دست یافت.»( ابن مزاحم،۱۳۸۲:ج ۲،۱۶۷)«معاویه که از مقابله به مثل امام نگران بود، از عمروبن عاص در این باره نظرخواهى کرد. وى در پاسخ گفت: «به گمانم على دست به چنین کارى نمىزند.»(خدیور محسنی ،۱۳۶۹: ج۳،۱۶۹)«حقیقت نیز همین بود. برخى از یاران امام از ایشان خواستند تا آب را بر دشمن ببندد و با سلاح تشنگى، آنان را به هلاکت اندازد؛ اما امامعلیه السلام در پاسخ فرمود: «من در این کار مقابله به مثل نمىکنم. راه ورودى را براى آنان باز گذارید. برندگى شمشیر براى نبرد با آنان کافى است.» ( ابن ابىالحدید، ۱۴۰۴:ج۷: ۲۴ ) سلام الله علیه یوم ولد ویوم مات ویوم یبعث حیا.
۲-۱۱- شهادت حضرت علی (ع)