
توجه به این جنبه از فرهنگ (بعد نمادین آن)، اهمیتش این است که به جای تمرکز بر چیستی فرهنگ، به کاری که فرهنگ میکند میپردازد. از این منظر فرهنگ بیشتر یک کنش اجتماعی است تا یک چیز (مثلا انواع هنرها) یا یک وضعیت (یک تمدن). چنین نگاهی به فرهنگ در پژوهشهای زبانی ریشه دارد. به این ترتیب، به فرهنگ میتوان از زاویه معنابخشی، یعنی شیوهی تولید و توزیع معانی نگاه کرد. به این ترتیب که هیچ واقعیت مادی و مسلم در کار نیست، بلکه همواره در چارچوبهای خاصی فرهنگی است که واقعیت ساخته و فهم میشود. میتوان ساخته شدن این چارچوبها را هم در راستای علائق و منافع خاص نگاه کرد. فهم جهان بستگی به نظام نمادها دارد. «فرهنگ مجموعهای از کنشهایی است که به واسطهی آنها معانی، در قالب یک گروه، تولید و مبادله میشوند» (باکاک؛ 40-41).
تعریف توصیفی از فرهنگ که پیشتر به آن اشاره کردیم، بر معانی مشترکی که در یک جامعه یا در یک گروه وجود دارد، تاکید میکند. با توجه به این بعد فرهنگ (نمادین بودن فرهنگ) ما به کنشهایی اشاره میکنیم که مولد معنا هستند. در واقع نمادین بودن فرهنگ، نه به محتوای فرهنگ بلکه به شکل فرهنگ بر میگردد. همینطور در حالیکه در تعریف توصیفی به کلیت فرهنگ به عنوان شیوهی کلی زندگی یک گروه از مردم پرداخته میشود، نمادین بودن فرهنگ نشاندهنده رابطهی متقابل اجزای یک فرهنگ است. یعنی در حالیکه تعاریف سهگانهی بالا، چیستی فرهنگ را به ما نشان میداد، ویژگیهای سهگانه، چگونگی فرهنگ را مینمایاند.
2-9- فرهنگ و جامعه
هیچ تعریف سادهای از جامعه وجود ندارد که با همه نظریهها به یکسان سازگار افتد. فهم این واژه اغلب به تصوری که از تمایز میان فرد و جامعه داریم بستگی دارد. لیبرالیسم سنتی، جامعه را مجموعهای از کنشگران آزاد میداند. اشتراکباورها گفتهاند که میان موجودی اجتماعی بودن و هر گونه مفهومی از خود پیوندی ضروری وجود دارد. به همین سان محافظهکاران اغلب جامعه را بر پایه یکپارچگی ارگانیک سنتهایش تحلیل کردهاند، و بر خلاف لیبرالها که جامعه را انبوهی از افراد میدانند، از مفهوم یکپارچگی ارگانیک جامعه بهره گرفتهاند تا بگویند که حیات جامعه را باید با پاسداری از این سنتها حفظ کرد (ادگار و سجویک؛ 200).
اما در آنجا که قرار است جامعه به گونهای مربوط به فرهنگ تعریف کنیم، میتوانیم جامعه را شامل ساختارهای اجتماعی و روابط میان افراد بدانیم و فرهنگ را محتوای آنها در نظر بگیریم. بنابراین نمیشود از فرهنگ جدا از جامعه صحبت کرد. این دو کاملا در هم آمیختهاند. اعضای جامعه همه در فرهنگ سهیم هستند و عناصر فرهنگی زمینهای را تشکیل میدهند که افراد جامعه در آن به همکاری و ارتباط متقابل میپردازند. گیدنز میگوید:
«جامعه نظامی از روابط و مناسبات متقابل است که افراد را به هم پیوند میدهد. همهی جوامع بر این اساس متحد میشوند که اعضای آن مطابق با فرهنگ یگانهای در روابط اجتماعی ساختیافتهای سازماندهی میشوند. هیچ فرهنگی بدون جامعه نمیتواند وجود داشته باشد. اما هیچ جامعهای هم بدون فرهنگ نمیتواند وجود داشته باشد. بدون فرهنگ، زبانی نداشتیم تا منویات خویش را با آن بیان کنیم، فاقد خودآگاهی بودیم، و توانایی ما برای اندیشیدن و استدلال کردن به شدت محدود میشد» (گیدنز؛ 34).
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
در بسیاری از کاربردها جامعه و فرهنگ را میتوانیم به جای یکدیگر به کار ببریم. به صورت مصنوعی میتوان نهادهای جامعه را از فرهنگ برای مثال نظامهای باوری جدا کرد. اما تلاش برای جدا کردن فرهنگ از بقیه رفتار انسانی ناموفق بوده است. در واقع نمیتوان فعالیتهای اجتماعی را به طور کامل درک کرد مگر اینکه جایگاه باورها، ارزشهای و سنتها -فرهنگ- را در این فعالیتها بشناسیم.
2-9-1- فرهنگ به مثابه یک ساختار
همانقدر که محتوای فرهنگ اهمیت دارد، سازمان آن نیز اهمیت دارد. در مقابل دیدگاههایی در فرهنگشناسی (به عنوان مثال اشاعهگرایی) که نگاهی خرد به عناصر و ویژگیهای فرهنگی دارد و هرگز به جایگاه آنها در یک نظام کلی نمیپردازد، دیدگاههایی وجود دارد که به فرهنگ به مثابهی یک کل منسجم نگاه میکند. هر ویژگی در هر فرهنگ معنای متفاوتی دارد و همه عناصر یک نظام فرهنگی با یکدیگر هماهنگ میشوند و این وضع، هر نظام را متعادل و کارآمد میسازد و بیانگر آن نیز هست که هر فرهنگ به حفظ ویژگیهای خود و ماندن در شکل و قالب خود گرایش دارد.
«فرهنگ از اجزای متفاوت تشکیل مییابد. فرهنگ پویاست، سازمانیافته و وسیلهای است که توسط آن افراد خود را با زندگی اجتماعی تطبیق میدهند و بیان اخلاقی را فرا میگیرند. فرهنگها نه تنها دارای محتوی بلکه دارای ساختار نیز میباشند. آنها نظامهای فرهنگ هستند و گسسته نبوده و مستقل از افراد خاص دارای الگوهای سازمانیافته میباشند. فرهنگها طرحهایی برای زندگی کردن هستند که در جریان تاریخ شکل میگیرند» (بیلینگتون؛ 34).
2-9-2- امر فرهنگی و امر اجتماعی
در رابطه فرهنگ و جامعه، دو دیدگاه متضاد قابل شناسایی است که اولی مرکزیت را به جامعه (ساختارهای اجتماعی) و دومی به فرهنگ میدهد. در مقابل این دو نگاه جبرگرایانه باید به تلاشهای تجربی و نظری برای نشان دادن تعامل جامعه و فرهنگ اشاره کرد. در آنچه جامعهشناسیگرایی خوانده میشود، خطر تقلیل واقعیتهای فرهنگی به واقعیتهای اجتماعی وجود دارد. همانطور که در فرهنگگرایی این خطر وجود دارد که واقعیتهای اجتماعی را به واقعیتهای فرهنگی تقلیل دهند. بنابراین روابط فرهنگی باید در درون چارچوبهای مختلف روابط اجتماعی که میتوانند به پدید آمدن روابطی در جهت ادغام، رقابت، ستیز و غیره کمک کنند، مطالعه شوند.
در فرانسه، جامعهشناسی در آغاز کار همهی فضای تحقیق دربارهی جوامع انسانی را اشغال میکند. مسئلهی اجتماعی بر مسئلهی فرهنگی پیشی میگیرد و آن را تحتالشعاع قرار میدهد. در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در فرانسه، واژهی فرهنگ را در معنایی جمعی و توصیفی مورد استفاده قرار نمیدادند و واژهی تمدن را به کار میبستند. در آن هنگام واژهی فرهنگ تنها به قلمرو اندیشه مربوط میشد و فقط در یک معنای گزینشی محدود و فردگرایانه به کار میرفت (فرهنگ یک شخصِ با فرهنگ). دورکیم خود مفهوم فرهنگ را به کار نمیبرد اما این به این معنی نبود که به پدیدههای فرهنگ توجه نداشت. پدیدههای اجتماعی در نظر او پدیدههایی نمادین هستند و الزاما دارای بعدی فرهنگی هستند (کوش؛ 39 و 41). در بسیاری موارد واژهی مبهم «اجتماعی» در فرانسهی امروز، به همان اندازهی روزگار دورکیم به جای هر دو مفهوم اجتماعی و فرهنگی به کار میرود (آشوری؛ 40).
2-9-3- فرهنگ در مقابل سیاست و اقتصاد
اگر فرهنگ را اینگونه تعریف کنیم: «قلمرو کلی نهادها و مصنوعات و عملکردهایی که دنیای نمادین ما را شکل میدهند.» بر اساس این تعریف، فرهنگ شامل هنر و دین، علم و ورزش، آموزش و فراغت میشود. اما به طور متعارف هیچگاه فعالیتهایی را که معمولا اقتصادی یا سیاسی نامیده میشود در بر نمیگیرد (میلنر؛ 12). هر دو معنی فرهنگ (چه در هنر و ادبیات و چه در علوم اجتماعی) را میتوان در مقابل سیاست و اقتصاد تعریف کرد. یکی از مضمونهای همیشگی علوم اجتماعی تفکیک اقتصاد و سیاست و فرهنگ و به تناسب آن بازار و دولت و جامعه مدنی بوده است.
2-9-4- اهمیت فرهنگ
خودِ مفهوم فرهنگ، مفهومی است که در یک دورهی تاریخی و در یک فرهنگ به وجود آمد و در طی تاریخ خود معانی مختلفی به خود گرفت. این مفهوم ضمن اینکه نشاندهنده چیزی و طرح مسئلهای است، شکل آن و پاسخ آن را هم در بر دارد. گسترش کاربرد مفهوم فرهنگ، مصادف با مدرنیته بوده است. «به لحاظ تاریخی، هم جامعهی بشری وجود داشته و هم فعالیتهای فرهنگی ولی در تاریخ دیده نشده است که این نوع فعالیت زیرمجموعه بحثی تحت عنوان فرهنگ آورده شود» (آزادارمکی؛ 12).
«جامعهی مدرن و مسائل و عناصر آن در ساختن مفهوم فرهنگ حائز اهمیت است. اگر به گذشته و دورهی کلاسیک برگردیم خواهیم دید که بحث در مورد فرهنگ یا صورت نگرفته یا همراه با ابهام بوده است. در حالی که با شکلگیری جامعهی جدید با محوریت صنعت، شهری شدن، و علمگرایی، فرهنگ یکی از موضوعات اصلی شده و چالشهای فرهنگی در کنار دیگر چالشها مورد توجه قرار گرفته است» (همان؛ 32).
فرهنگ در بسیاری از کاربردها به عنوان راهی برای مقابله با تبعات سوء تمدن جدید معرفی میشود. مقایسه میان فرهنگ سنتی و فرهنگ مدرن در دیدگاه وبر، از این لحاظ میتواند قابل ملاحظه باشد. باکاک مینویسد:
«از نظر وبر ، یکی از نقاط قوت فرهنگهای سنتی در این است که آنها راه حل مسئلهی عدل الهی را در اختیار مردم میگذارند. یعنی آنها راههای مختلف میان خدا و انسان را تبیین و توجیه میکنند. این فرهنگها به طور خاص به یکی از غامضترین معضلات انسان نیز پاسخ میگویند: مسئلهی اخلاقیِ رنج کشیدن. نقش فرهنگ معنادهی به زندگی و کمک به مردمان است تا زندگی را بفهمند. در جامعهی مدرن، وبر معتقد بود که علم به تنهایی نمیتواند به شکل قانعکنندهای با مسئلهی معنا، رنج کشیدن و عدالت مواجه شود و دین با توجه به افول نسبی آن، دیگر از ارائهی راهحلهای معنادار بازماند. وبر معتقد بود که دو حوزه برخی از کارکردهای دین را به عهده گرفتند و در مقام منبع معنا و ارزشها، یکسره زیر سلطهی عقلانیت علمی و فنی نرفتند: حوزهی زیباییشناسی یا هنر و حوزهی کامخواهی یا شهوت. وبر چنین استدلال میکند که روشنفکران و افراد دیگری که درگیر فرآیندهای کار عقلانی مدرن شدهاند، قلمرو هنر و کامخواهی را عرصههای مهم کنار نهاده از زندگی معمول میانگارند (مفهوم امر مقدس دورکیم را به یاد بیاورید). تا به این ترتیب لحظاتی کوتاه در عرصهی امر نامعقول به سر بریم. اینها به حوزههایی ممتاز بدل میشوند، مکانهایی که خصوصا انباشته از عاطفه و ارزش هستند» (باکاک؛ 86-91).
بنابراین برای جوامع مدرن، توسعهی فرهنگ به چیزی فراتر از تفنن بدل شده است. توسعهی اقتصادی صرف، قادر به برآوردن نیازهای انسانی نیست و فرهنگ عاملی است که قرار است به کیفیت زندگی کمک کند. کیفیتی که در نتیجهی زندگی شهری و ماشینی، کارِ تخصصی شده و هجوم وسایل ارتباطی و مخابراتی در معرض تهدید است.
2-9-5- دوگانگیهای فرهنگ
از آنچه در این فصل آمد میتوانیم مجموعهای از دوگانگیها را پیرامون تعریف فرهنگ تشخیص دهید و به صورت زیر خلاصه کنیم (توضیحات برخی از این ویژگیها در فصل بعد میآید). معنی این دوگانگیها این است که هر تعریفی از فرهنگ باید به اینها توجه کند. اما نه اینکه لزوما اینها با هم متناقض باشد. مثلا کسی میتواند بگوید که فرهنگ هم انسجامبخش و هم تمایزآفرین است، اما به هر حال این دو ویژگی به عنوان دو بعد توصیف فرهنگ در فهرست زیر آمده است.
عمل – وضعیت
عامگرایی – خاصگرایی
تمایز انسان و غیرانسان – تمایز میان انسانها
مطلقگرایی – نسبیگرایی
عامل اتحاد – عامل افتراق
عامل اجتماعی شدن – عامل آزادیبخشی
هژمونی – ضدهژمونی
هنجار – توصیف
فردی – جمعی
ذهنی – عینی
پویا – ایستا
نخبهگرایی – عامهگرایی
نیاز به حمایت قدرت و نخبگان – خوبسنده و خودرو
آثار فکری و هنری – شیوه زندگی
انسان سازنده فرهنگ – انسان ساختهی فرهنگ
ساخته شده در بطن روابط اجتماعی آزاد – ساخته شده در روابط نابرابر قدرت
ابزار – هویت
ساختار – محتوا
یک کل منسجم – اجزای مختلف
مادی – معنوی
2-10- امکان سیاستگذاری برای فرهنگ
بحث پیرامون امکان سیاستگذاری فرهنگی، خود به چند جنبه اشاره دارد. اول اینکه خود فرهنگ چگونه تعریف شود و آیا فرهنگ اساسا مقولهای هست که امکان سیاستگذاری بدهد. دوم اینکه اساسا چه جامعهای اجازه سیاستگذاری فرهنگی را میدهد و چه جامعهای سیاست فرهنگی را لازم دارد. سوم اینکه رابطه دولت و فرهنگ چگونه است.
2-10-1- فرهنگ و سیاستگذاری
برخی معتقدند اساساً نمیتوان برای فرهنگ برنامهریزی کرد زیرا دخالت دولت در فرهنگ باعث محدودیت فرهنگ و هدم آزادیهای فردی و اجتماعی و ممانعت برای بروز استعدادها میشود. فرهنگ با احساسات و فردیت انسانها مربوط است و قابل کنترل و پیشبینی نیست. فرهنگ حد و مرز مشخصی ندارد. دولت صرفا باید به بروز خلاقیتها و فرهنگیابی مردم کمک کند.
بنابراین رویکردی وجود دارد که فرهنگ را دارای ساختار ویژهای میداند که دگرگونیها و تغییرات آن تابع فرآیندهای تاریخی و درونی میباشد و نمیتوان مسیر آن را از بیرون تعیین کرد. اما رویکرد دیگری که در مقابل این رویکرد قرار دارد فرهنگ را مانند سایر پدیدههای اجتماعی قابل برنامهریزی میداند و حتی برنامهریزی برای این حوزه را ضروری میداند.
به طور کلی در بین نظریهپردازان حوزه فرهنگ سه نوع رویکرد به برنامهریزی فرهنگی وجود دارد: دسته اول موافقان برنامهریزی فرهنگیاند؛ دسته دوم مخالفند و دسته دیگر کسانی که به نظریه حد واسطی معتقد هستند. در میان دو گروه موافقان و مخالفان، جریان حد واسطی وجود دارد که اگرچه معتقد به عدم دخالت و برنامهریزی در حوزه نظامهای ارزشی و اعتقادی فرهنگها هستند ولی برنامهریزی برای تولید، توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی را عقلانی و موجه میدانند. از نظر این گروه از آنجا که تولیدات فرهنگی دارای ابعاد ارزشی هستند قابل تقلیل به تولیدات اقتصادی نیستند ولی چون جنبه مادی داشته و در بازار رفتار شبهکالایی از خود بروز میدهند مستقل از نظامهای ارزشی فرهنگها هستند (چاوشباشی؛ 68).
2-10-2- جامعه و سیاستگذاری فرهنگی
باید پرسید چه جامعهای سیاستگذاری برای فرهنگ را در معنای عام خود (نه فقط محصولات بلکه ارزشها، باورها و هنجارها) الزامی میداند؟ اینجاست که باید میان جامعهای که مبتنی بر باورهای مشترک است و جامعهای که تنوع و تکثر را پذیراست تفاوت قائل شویم. نوعِ اول جامعهای است که فرهنگ را نمیخواهد به حال خود رها کند و سیاستهای فرهنگی متناسب با آرمانهای خود را طراحی و اجرا میکند. در اینجا مفهوم مهندسی فرهنگی است که خود را جلوهگر میسازد.
در این نوع جامعه، برنامهریزی و سیاستگذاری فرهنگی امری الزامی و اجتنابناپذیر محسوب میشود و استدلال این است که دولت قرار است مانع از سلطهی قدرتهای غیرمردمی بر مردم شود و برای حفظ حقوق فرهنگی تمام اقشار جامعه باید دولت از بالا به تنظیم امور مبادرت ورزد و در این صورت است که آزادی فرد تضمین میشود. مخصوصا با در نظر گرفتن شرایط جهان و روابط بینالمللی باید گفت که در یک کشور پیرامونی، عقبنشینی نظام مستقر به معنای پیشروی رقبای حاضر در صحنه منازعات قدرت است.
جامعهای که با سیاستگذاری و